گنجور

 
کمال خجندی

په جویست آن روان در فر شیرین

که پرسد دیر دیر از یار دیرین

جگر خون گشت مسکین آهوانرا

بخوان بر بولهب تبت نه یاسین

چه افتادست لیلی را به پرسید

که آدم بود بین الماء و الطین

رقیب ما بمرد الحمدلله

که نقش ما ندارد صورت چین

مرا وقتی در آن کو پا به گل رفت

میترا هفت بیت خویش چندین

چو زد بر آب نقشش دیده دانست

به زر کاری و جدولهای رنگین

کمال از سادگی با نقش و تذهیب

که گرید سنگ بر فرهاد مسکین