گنجور

 
کمال خجندی

بحر عشقت بحر بی پایاب گفتن میتوان

در وصلت گوهر نایاب گفتن میتوان

عاشق گریان که گوید با تو دستی ده بما

گرچه گستاخیست در غرقاب گفتن میتوان

گر کنم با چشم و دل گه گه ز بخت خود حدیث

پیش بیداران حدیث خواب گفتن میتوان

ابرویت از گوشه گیران دل بناحق میبرد

قول حق در گوشه محراب گفتن میتوان

گرنشد گفتن به آهو وصف چشمت چون گریخت

از خطت حرفی به مشک ناب گفتن میتوان

بلبلان شب تا سحر از گل حکایت می کنند

این حکایت با گل سیراب گفتن میتوان

غم مخور چون زاهدان خشک از پیری کمال

تا غزلهای تر چون آب گفتن میتوان