گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

دوش آرزونی شکسته بودم

با زلف کجش نشسته بودم

پیوند به آن طناب کرده

از رشته جان گسسته بودم

دست من و زلف یار حاشا

بر خویش دروغ بسته بودم

خوش بود دلم به ناز آن چشم

از غمزه اگرچه خسته بودک

تا بر کف پاش مالم این روی

صد باره به اشک شسته بودم

از آتش هجر چشم به دور

آن شب چو سپند جسته بودم

فی الجمله به دولت رخ دوست

از ننگ کمال رسته بودم

 
sunny dark_mode