گنجور

 
کمال خجندی

بحمدالله که دیگر بار، روی دوستان دیدم

چو بلبل می‌کنم مستی که باغ و بوستان دیدم

من آن مرغ خوش الحانم که بیرون از قفس خود را

به اقبال بهار ایمن ز تشویش خزان دیدم

فلک گر تافت روی مهر و بر گردید از یاری

فراموشم شد آن، هر دو چو یار مهربان دیدم

شب قدری که می جستم به خواب و روز نوروزی

چو آن رو دیدم و آن موهمین دیدم همان دیدم

مراد من میان یار بود آن در کنار آمد

میان راحت افتادم چو رنج بیکران دیدم

زمان وصل کر دیگر زمانها به نهد عاشق

به روی دوستان من این زمان را آن زمان دیدم

کمال آن دم که خواهی دید با باران ترین خود را

بگو این دولت از به من نه صاحبقران دیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode