گنجور

 
کمال خجندی

باز در آن کو گذری یافتم

بر درش از کعبه دری یافتم

پیش گدایان سر کوی دوست

ملک جهان مختصری یافتم

جان و سر و دیده چه داریم دوست

از همه چون دوسری یافتم

گر نظر مردم مقبل به ماست

آن ز قبول نظری یافتم

ای که گریزد دلت از داغ عشق

رو که ترا بیجگری یافتم

بی خبر افتاده در آن کوست دل

این قدر از دله خبری یافتم

دلش شد و دلبر به کف آمد کمال

گر شبه گم شد گهری یافتم