گنجور

 
کمال خجندی

از لب و زلف او نشان جستم و باز یافتم

آب حیات خوردم و عمر دراز یافتم

سر خداست نقطه ان دهن و در آن سخن

واقف سر غیب را محرم راز یافتم

راهروان کعبه گو بر پی من نهید پی

کز سر کوی او رهی سوی حجاز یافتم

جنت نسیه زاهدا تو به نماز یافتی

دولت وصل نقد را من به نیاز یافتم

چون به نظاره آمدم روز شکار دلبران

دام دل سبکتکین زلف ایاز یافتم

نی توبه بندگان خود جور و ستم کنی و بس

جمله شهان حسن را بنده نواز یافتم

بر سر کوی دلبران بود کمال گم شده

گرد در تو اش طلب کردم و باز یافتم