گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

مطلع انوار حسن است آن رخ چون آفتاب

مطلعی گفتم بدین خوبی که می گوید جواب

باتو چون زلفت چه خوش باشد شب آوردن به روز

کاشکی این دولت بیدار میدیدم به خواب

گو دل ریشم بجوئید آن در چشم از راه لطف

زانکه بر مستان بسی حق نمک دارد کباب

در میان دیده و دیدار جان افزای دوست

چند مانع میشوی بارب برافتی ای نقاب

چشمم ار خاک درت جوید فکن در دامنش

مردمان گویند نیکونی کن و افکن در آب

ای امام آن ابروان گر در نماز آری به چشم

بعد ازین محراب را چون چشم او بینی به خواب

گفتمش در عشق رویت فتونی دارد کمال

قصه پروانه فردا باز پرسند از چراغ

در چکان بعنی جوایی گونه بر وجه عتاب

گفت نی ای روشنی والله اعلم بالصواب