گنجور

 
کمال خجندی

مگر ترک جفا و بکن جفای دگر

که باشد از تو جفای دگر وفای دگر

بلا فرستی و من باز بسته دل به امید

که از تو باز رسد بر سرم بلای دگر

سری که داشم انداختم به پای تو حیف

که نیستم سر دیگر برای پای دگر

گدایی از تو همین باشدم که نگذاری

که بر در تو رود غیر من گدای دگر

دعای مردن من میکنی چه حاجت آن

بقای عمر تو بادا بکنه دعای دگر

اگر چه نسبت رویت به آفتاب کنند

تو جای دیگری و آفتاب جای دگر

کمال حسن طبیعت همین بود که مرا

ورای دیدن آن روی نیست رای دگر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
صفایی جندقی

به پاس عشق مرا هردم از وفای دگر

تلافی از تو نزد سر به جز جفای دگر

مرا به ضربت دیگر بکش چو زخم زدی

عنایتی کن و لازم شمر عطای دگر

به بی وفایی و بد عهدیم سمر کردی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه