گنجور

 
کمال خجندی

دردا که رفت عمر وه نکردیم هیچ کار

ساقی بیا که کار تو داری شراب آر

از چشمه سار چاه جوانی به نشنه ای

آبی بده که پیر شوی ای امیدوار

تو شهریاره حسنی و شهر قدیم تست

دلهای بیقرار که کردی درو قرار

چشم رمد گرفته ما بر تو گرفتند

از مردم ضعیف فتادن عجب مدار

زآن دم که صحبت تو مرا اختیار شد

کردند عقل و هوش ز من صحبت اختیار

پیران کار دیده شناسند قدر حسن

در روزگار حسن تو مائیم پیر کار

پاکیزه روی چون گل و پاکیزه دامنی

شایسته تو عاشق پاکیزه روزگار

در دل نشان محبت خالش ببوی زلف

تا خوشه ها بدست کنی دانهای بکار

گر بتگرد روانی آب سخن کمال

از چشمه سار خویش رود خضر شرمسار

خاک خجند را که ز شیراز کم نهند

آمده به روزگار نو آبی بروی کار

 
 
 
رودکی

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

کسایی

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

فرخی سیستانی

یکروز مانده باز زماه بزرگوار

آیین مهر گان نتوان کرد خواستار

آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش

با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار

ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار

ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل

ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذره ذره نماید همی نظر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه