گنجور

 
کمال خجندی

هر کسی در سر ازینگونه هوسها دارند

که چو ما چشم یقین و دل دانا دارند

شیوه اهل صفا هیچ ندانسته هنوز

خویشتن را همه صوفی وش و رعنا دارند

قول ایشان همه این کاهل یقینیم و شناخت

به خدا گر سر مونی خود از ینها دارند

محسن نشناخته و درد ندانسته که چیست

هوس عشق وصال و رخ زیبا دارند

و غافل از دل کشی خال و خط لاله رخان

برگ آشفته دلی و سر سودا دارند

با چنین مایه پستی که خود آن طالع راست

در دل اندیشه آن قامت و بالا دارند

عارفان واقف این نکته نگشتند کمال

خاصه این قوم که فهم سخن ما دارند

 
 
 
صائب تبریزی

نه غم خار و نه اندیشه خارا دارند

رهنوردان تو پیشانی صحرا دارند

به زر و سیم جهان چشم نسازند سیاه

پا به گنج گهر از آبله پا دارند

وادایی نیست که صد بار بر او نگذشتند

[...]

ملک‌الشعرا بهار

دلفریبان که به روسیه ی جان جا دارند

مستبدانه چرا قصد دل ما دارند

دلبران خودسر و هرجایی و روسی‌ صفتند

ورنه در خانهٔ غیر از چه سبب جا دارند

گاه لطف‌است و خوشی گاه‌عتابست و خطاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه