گنجور

 
کمال خجندی

هر کجا با باد آن لب مجلسی انگیختند

می پرستان می بکف از هر طرف در ریختند

تلخکامی برد جام از ما به دوران لبت

ساقیان در بادهها گونی شکر آمیختند

آهوان بر گوشه گلزار دیدند آن دو چشم

هر بکی زآن تیر غمزه جانبی بگریختند

تازگی و لطف دزدید از بناگوش تو در

غوط ها دادند در آب آنگهش آویختند

در سجود آمد در و دیوار پیش آن جمال

از نو در بتخانه ها هر سورتی کانگیختند

قصه دردم فرو می ریخت گردم پیش دوست

گر پس از من دوستان خاک مرا می پیختند

مدعی گوید کمال از عشق رویت شد چو زر

چند گوید چون مرا از بوته زینسان ریختند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محتشم کاشانی

یک جهان شوخی به یک عالم حیا آمیختند

کان دو رعنا نرگس از بستان حسن انگیختند

دست دعوی از کمان ابرویش کوتاه بود

زان جهت بردند و از طاق بلند آویختند

بود پنهان در یکتائی که در آخر زمان

[...]

شیخ بهایی

در ازل خاک وجود هر کس چون بیختند

حصه‌ی ما بی‌کسان با درد و غم آمیختند

جویای تبریزی

رنگ حسن گل رخان هند را چون ریختند

پرتو مهتاب در پرویزن گل بیختند

می تواند گردهٔ رنگ بناگوشت شود

با شمیم گل هوای صبح را آمیختند

داد ازین دشمن مروت دوستان جویا که باز

[...]

ملک‌الشعرا بهار

سربداران بر سرش در خاک گرگان ریختند

همچو شیر شرزه خونش را به خاک‌ آمیختند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه