کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

هر کجا با باد آن لب مجلسی انگیختند

می پرستان می بکف از هر طرف در ریختند

تلخکامی برد جام از ما به دوران لبت

ساقیان در بادهها گونی شکر آمیختند

آهوان بر گوشه گلزار دیدند آن دو چشم

هر بکی زآن تیر غمزه جانبی بگریختند

تازگی و لطف دزدید از بناگوش تو در

غوط ها دادند در آب آنگهش آویختند

در سجود آمد در و دیوار پیش آن جمال

از نو در بتخانه ها هر سورتی کانگیختند

قصه دردم فرو می ریخت گردم پیش دوست

گر پس از من دوستان خاک مرا می پیختند

مدعی گوید کمال از عشق رویت شد چو زر

چند گوید چون مرا از بوته زینسان ریختند