نور چشمی بر صاحبنظری میآید
پیش یعقوب ز یوسف خبری میآید
کره شیریندهن ما خبر یار عزیز
که ز مصر دگر اینک شکری میآید
هر یکی را ز طرب پای فرو رفت به گنج
که به دست من مفلس گهری میآید
مینشیند ز حد در دل من پیکانی
او هر خدنگی که از او بر جگری میآید
باد هر گرد که میآرد از آن خاک قدم
چشم دارید که کحل بصری میآید
چون ستاره به درآیید به استقبالش
کز ره دور می از سفری میآید
گر رود جان تو از پیش میندیش کمال
میرود جان و ز جان دوستری میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سیل اشکم به زمین بوس دری میآید
ناله راهی به امید اثری میآید
با ملک گوی که درهای فلک بگشایید
که به درگاه دعای سحری میآید
میزنم در ره شوق تو بر آتش خود را
[...]
چه شد ار شد پدری یا پسری می آید
رفت ... و ...تری می آید
گر تو گوئی کهنی رفت و جوانی برخاست
من بر آنم که سگی رفت و خری می آید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.