گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد
گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد
پارسایان که نظر از همه می پوشیدند
چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد
تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی
ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد
ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست
سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد
تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست
اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد
مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند
گوش دارید که در سخنش موزون شد
مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال
هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن از حال و هوای خود و احساساتش سخن میگوید. او از یک گمشده صحبت میکند و به درد و رنجی که بر او گذشته اشاره میکند. پارسایان و نیکان هم که معمولاً پنهان میشوند، به دلیل دیدن حال او دلسوخته و مجذوب او شدهاند. در ادامه، شاعر با تشبیه خود به شمع از عشق و سوز دل سخن میگوید و اینکه این آتش فرقی برای دوست یا دشمن ندارد. او همچنین اشکهایش را بیان میکند که از چشمانش میریزد و میخواهد از طرف کسی نادیده گرفته نشود. در پایان، شاعر به شعر و غزل اشاره میکند و میگوید که هر سخن و وصفی از معشوقش به قلمش نظم و قوام میبخشد.
هوش مصنوعی: به او گفتم آیا حال دل گمشده را میدانی؟ او پاسخ داد که وقتی ما در موقعیتی سخت قرار میگیریم، همان لحظه قلبمان داغ و غمگین میشود.
هوش مصنوعی: پارسایان که همیشه نگاهشان را از همه چیز میپوشاندند، ولی وقتی به چشمان تو نگریستند، همه تحت تأثیر و جذبهات قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از لبان تو نوشیدنی را نوشیدم، رنگ آن شادی و سرخی به همراه آورد، ای کسی که با لباس آبی، همچون گلگون شدی.
هوش مصنوعی: ما مانند شمعی هستیم که با وجود ضربات و آسیبهایی که از سوی دشمنان و دوستان میخورد، نه تنها شعله ما خاموش نمیشود، بلکه آتش عشق و احساس ما بیشتر و بیشتر میافزاید.
هوش مصنوعی: شعر اینگونه بیان میکند که نگذار دیگران بگویند در حضور تو من بیاحساس و بیتوجه هستم؛ زیرا اشکهایم به خاطر رفتنت، به راحتی از چشمانم سرازیر شده است.
هوش مصنوعی: اگر مطرب بخواهد بر اساس آنچه او گفته است غزلی بخواند، باید دقت کنید چون در صحبتهای او نیکی و زیبایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو از زیباییهای خود مینوشتی، دیروز هر چه کمال و زیبایی بود، با قلمت توصیف میشد و به زبان میآمد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد
دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد
ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم
در میان دل و چشم من آن دم خون شد
از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ
[...]
نظری کن که دل از جور فراقت خون شد
نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد
ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟
حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟
تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال
[...]
ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد
دل بیمار مرا هیچ نپرسی چون شد
گل صدبرگ توئی در چمن حُسن امروز
ورق چهره ز خوناب جگر گلگون شد
از سر کوی تو بیرون نتوانیم شدن
[...]
چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد
زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد
تا قد سرو تو در باغ دلم، موزون شد
چشم خونبار من از اشک روان، جیحون شد
تا به گرد مه روی تو خط سبز دمید
روز من تار شد و، حسن رخت افزون شد
بی سبب دور شدی از برم ای راحت جان!
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.