گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد

گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

پارسایان که نظر از همه می پوشیدند

چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی

ای با خرقة ازرق که بمی گلگون شد

ما چو شمعیم که از سر زنش دشمن و دوست

سوز ما کم نشد و آتش دل افزون شد

تا نگویند به پیش تو مرا آبی نیست

اشکم از دیده به بیرون شدنت بیرون شد

مطرب از گفته او گر غزلی خواهد خواند

گوش دارید که در سخنش موزون شد

مینوشتی سخن از وصف تو دوشینه کمال

هرچه آمد به زبان قلمش مقرون شد

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

بس که خون جگر از راه نظر بیرون شد

دل نمی باید ازین ورطه ره بیرون شد

ناوک چشم تو تا خون دلم ریخت ز چشم

در میان دل و چشم من آن دم خون شد

از تب هجر بمردیم به کنج غم و هیچ

[...]

سلمان ساوجی

نظری کن که دل از جور فراقت خون شد

نیست دل را به جز از دیده ره بیرون شد

ناتوان بود دل خسته ندانم چون رفت؟

حال آن خسته بدانید که آخر چون شد؟

تا شدم دور ز خورشید جمالت، چو هلال

[...]

ناصر بخارایی

ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد

دل بیمار مرا هیچ نپرسی چون شد

گل صدبرگ توئی در چمن حُسن امروز

ورق چهره ز خوناب جگر گلگون شد

از سر کوی تو بیرون نتوانیم شدن

[...]

جیحون یزدی

چشم تاج الشعرا در غم او جیحون شد

زان غریبی که بلاغسل وکفن مدفون شد

ترکی شیرازی

تا قد سرو تو در باغ دلم، موزون شد

چشم خونبار من از اشک روان، جیحون شد

تا به گرد مه روی تو خط سبز دمید

روز من تار شد و، حسن رخت افزون شد

بی سبب دور شدی از برم ای راحت جان!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه