گنجور

 
کمال خجندی

شبی که روی تو ما را چراغ مجلس شد

به سوختن دل پروانه‌اش مهوس شد

دو چشمت از دل و دین آنچه داشتم بردند

توانگری که به مستان نشست مفلس شد

ز کیمیای نظر چون تو خاک زر سازی

تفاوتی نکند گر وجود ما مس شد

دگر مرا به خیالت ز بی کسی چه ملال

چو غم رفیق و بلا یار و درد مونس شد

خوش است مطرب و ساقی و من به یک دو حریف

در این شمار که کردم رقیب سادس شد

کسی که عاقل و هشیار دیدمی محسوس

چو دید شکل تو از هوش رفت و بی حس شد

به نقش ابروی تو نیست در سراچه حسن

که دست صنع در آن طاقها مهندس شد

ز می به درد تو پرهیز ما نه از ما بود

در این جریمه سبب زاهد موسوس شد

نشد به طرز غزل هم عنان ما حافظ

اگر چه در صف سلطان ابوالفوارس شد

کمال نسخه رندی بسی مطالعه کرد

که در دقایق علم نظر مدرس شد