گنجور

 
کمال خجندی

شب که در خلوتم آن شمع شکر لب باشد

خواهم از بخت که روزم همگی شب باشد

گه گه از حسرت آن لب که بوسم لب جام

جامم از خون دل و دیده لبالب باشد

گر شفا خواهد از آن لب دل بیمار مرنج

هرزه گوید همه آن خسته که در تب باشد

بر رخ از دود دل ماست مرکب خط بار

گر نداند دگری جهل مرکب باشد

سر زلف تو به یاد آرم و بارم در اشک

در شب تیره که آمد شد کوکب باشد

از رقیبان چو عقرب ز درت خواهم رفت

گرچه خوش نیست سفر به که به عقرب باشد

چه عجب گر نظر لطف تو باشد به کمال

روح را نیز نگاهی سری قالب باشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode