گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

در دست پیر میکده گلرنگ باده بود

یا عکس روی مغبچه در می فتاده بود

رفتم به دیر و شوکت رندان بساحتش

از هر چه در خیال درآید زیاده بود

پیر مغان نشسته به صد حشمت و جلال

گردون بقد خم به درش سر نهاده بود

رندان مست هر یکی از رتبه رفیع

با اهل عرش چشم حقارت گشاده بود

هر سو ز حسن مغبچه شوخ و ساده رو

نقش دوصد خیال به دل‌های ساده بود

پیر مغان اشارت جام میم نمود

از حاصل حیات خود اینم اراده بود

فانی صفت به مغبچه جان ساختم فدا

پنداشتم که مادر دهرم نزاده بود