گنجور

 
کمال خجندی

دل غمدیده شکایت ز غم او نکند

طالب درد فغان از الم او نکند

کیست درخور که رسد دوست به فریاد دلش

آنکه فریاد ز جور و ستم او نکند

هر که خورسند نباشد به جفاهای حبیب

ناسپاسی‌ست که شکر نعم او نکند

چشم زاهد نشود پاک ز خودبینی خویش

تا چو با سرمه ز خاک قدم او نکند

پارسا پشت فراغت چه نه بر محراب

گر کند تکیه چرا بر کرم او نکند

شربت درد تو هر تشنه که نوشید دمی

التفاتی به مسیحا و دم او نکند

تا به گرد در تو طوف‌کنان است کمال

هوس کعبه و یاد حرم او نکند