شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را
دیدهها پاک بروبید به مژگان ره را
تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه
آب و جاروب زده صومعه و خانقه را
بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق
تو شهی می نتوان برد به بازی شه را
جان ما بیش مسوزان چو بر آوردی خط
دود برخاست منه بر سر آتش که را
بی صلای سحری مرغ سحر بیدار است
حاجت بانگ زدن نیست دل آگه را
جوید از صحبت ما زاهد پر حیله گریز
طاقت پنجه شیران نبود روبه را
بر آن زلف که بادش شب ما کرد دراز
عاشقان دوست ندارند شب کوته را
گشت رنگین ز سخن دفتر اشعار کمال
گر به سرخی بنویسید و ایضا له را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.