جان را به غیر وصلت خوشدل نمی توان کرد
وز دل نشان مهر زابل نمی توان کرد
در دل بگشت ما را زینسان قضای مبرم
آری فضای مبرم باطل نمی توان کرد
بر گیر بند و زنجیر از دست و پای مجنون
کورا به هیچ بنده عاقل نمی توان کرد
بسیار سعی کردم کاری نشد میسر
بدبخت را بکوشش مقبل نمی توان کرد
خاک درت ببوسم چون باد باز گردم
کآنجا ز بی غوغا منزل نمی توان کرد
خاک در تو بارب کان خود چه کیمیائیست
کانرا به هیچ وجهی حاصل نمی توان کرد
گفتی کمال پیدل صبر است چاره تو
ای جان من صبوری بیدل نمی توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.