گنجور

 
کمال خجندی

دل زان نست و دیده بدینم نزاع نیست

اینست که آن دو پیش تو چندان متاع نیست

کی بابم از دهان تو ز آن لب نشان که هیچ

بر سر غیب جان مرا اطلاع نیست

بی بوی صحبت تو مریض فراق را

گر نکهت گل است ازو جز صداع نیست

عاشق چو عندلیب به بوی گل است مست

جوش و خروش اوز شراب و سماع نیست

نیکو فتاده اند به هم آن رخ و جبین

خورشید و ماه را به ازین اجتماع نیست

چشم تو هر که دید ز جان بایدش برید

چون گوشه ای گزید به از انقطاع نیست

ملک وصال بأیدت از سر گذر کمال

خلعت به لشکری نرسد تا شجاع نیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

پیوند عشق را به جفا انقطاع نیست

با دوست در مطالبه ی جان نزاع نیست

میراث فطرت است که لیلی همی برد

با هیچکس دگر دل مجنون مشاع نیست

مقصود او تمام به لیلی سپردن است

[...]

سلمان ساوجی

دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست

گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست

کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب

کس را به هیچ حال بران، اطلاع نیست

دنیا خرند اهل مروت به هیچ وجه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه