گنجور

 
کمال خجندی

درین ره هرچه جویی آن بیابی

بجو نقدی که ناگاهان بیابی

بکوی او دلی گم کن که آنجا

یکی دل گم کنی صد جان بیابی

به جان گر طالب یک درد باشی

طلب ناکرده صد درمان بیابی

گری بر خویش چون ابر بهاران

که سر سبزی ازین باران بیابی

شب وصل آن همه خندان لبی ها

چو شمع از دیدهٔ گریان بیابی

دگر از یافتن سیری ندانی

چنین گنجی اگر پنهان بیابی

کمال بر هر زمانی باید او را

هنوزش همچنان جویان بیابی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode