گنجور

 
کمال خجندی

ترا دیده هر بار دیدی چه بودی

که هر بار دولت مرا رخ نمودی

چه بودی گر آن لب نمک میفشاندی

وز آن سوز ریش دل ما فزودی

نسیم توأم گفت عود ارنه خام است

چرا خویشتن را چنین مپستودی

چه رمزست گفتن عدم آن دهانرا

که چون او ندیدیم عدیم الوجودی

شب از دور مه را دو تا گشته دیدم

مگر خواست کردن برویت سجودی

رقیب سگت بانگ بر من نمیزد

اگر تو شبهای من میشنودی

کمال از تو جز آه دل بر نیامد

چه خواهد برآمد زخس غیر دودی

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
آشفتهٔ شیرازی

خلیلی صرمت حبال العهودی

و احرقت قلبی به نار کعودی

چه آتش به جانم برافروخت عشقت

که میسوزم اما نه پیداست دودی

ولو لم جرت دمعة من عیونی

[...]

غبار همدانی

هلالم ز ابرو بتا تا نمودی

دل از دست دیوانۀ خود ربودی

کشد گر به بتخانه نقشت، مصّور

به یکدفعه بت ها کنندت سجودی

ندانم چرا شش جهت شد معطر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه