گنجور

 
خیالی بخارایی

سرشک جانب خاک در تو بست احرام

که دیده کرد روانش به آبروی تمام

سلامت است در این راه قاصدی که درست

بدان جناب رساند ازاین شکسته سلام

برفت ناله کنان دل ز کعبه سوی درت

که در محل ترنم خویش است سیر مقام

اگر ز حسرت جام لبت چو ساغر می

بغیر خون جگر طعمه ای خوریم حرام

خموش باش خیالی که درس نظم آن را

بجای شرح معانی بس است حسن کلام