گنجور

 
خیالی بخارایی

از آن ز دیده و دل اشک و آه می‌خواهم

که شرمسارم و عذر گناه می‌خواهم

گناه بار گران است و راه عشق

مدد ز همّت مردان راه می‌خواهم

گدای در به در از بهر آن شدم که ز بخت

قبول حضرت این بارگاه می‌خواهم

مرا مپرس کز این آستان چه می‌خواهی

غریب بی‌ره و رویم پناه می‌خواهم

ز خواست چیست خیالی مرادِ تو گفتی

وصال توست نه مال و نه جاه می‌خواهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode