گنجور

 
خیالی بخارایی

آه کز زلفت اسیر بند زنّار آمدم

وز خطت در حلقهٔ سودا گرفتار آمدم

می زنم از دست غم بر پای دیوار تو سر

وه که در عشق تو آخر سر به دیوار آمدم

از سرشکم آب رویی بود امّا بر درت

ریخت آبِ روی من از بس که بسیار آمدم

سالها در خدمت پیر مغان بردم به سر

تا یکی از محرمان کوی خمّار آمدم

نقد جانِ من سراسر در سرِ کار تو شد

مدتی پروردمش تا عاقبت کار آمدم

من در اول چون خیالی طوطیی بودم خموش

کآخر از آیینهٔ رویت به گفتار آمدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode