گنجور

 
خیالی بخارایی

دلِ شکسته چو در آرزوی لعل تو خون شد

به جای اشک همان دم ز راه دیده برون شد

دلا چه سود ز سودای زلف سرکش یارت

جز این که صبر تو کم گشت و درد هجر فزون شد

کجا ز سلسلهٔ عشق جان بَرَد به سلامت

دلی که در سر زلف تو پای بند جنون شد

بیا که مرغ دلم در هوای دانهٔ خالت

به دام زلف اسیر و به چنگ عشق زبون شد

گذشت عمر خیالی در انتظار و تو هرگز

ز راه لطف نپرسیدیش که حال تو چون شد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

گرفت خشم ز بستان سرخری و برون شد

چو زشت بود به صورت به خوی زشت فزون شد

چون دل سیاه بد و قلب کوره دید و سیه شد

چو قازغان تهی بد به کنج خانه نگون شد

چو ژیوه بود به جنبش نبود زنده اصلی

[...]

عارف قزوینی

سکون ز بیستون شد، چو قصر کن فیکون شد

صدای شیون شیرین، به چرخ بوقلمون شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه