گنجور

 
خیالی بخارایی

چو سرو هر که در این بوستان هوای تو کرد

ز گریه پای به گِل ماند و سر فدای تو کرد

ز گریه دامن دُر داشت چشم من لیکن

به دیده هرچه که بودش همه فدای تو کرد

بیا که خلعت شاهی به قدّ آن رندی ست

که التماس کَرم از درگدای تو کرد

به خوارییی ز دعاگویِ خویش یادی کن

که رفت و تا دم آخر همین دعای تو کرد

چه بود رای تو جان باختن بحمدالله

که هرچه کرد خیالی همه برای تو کرد