گنجور

 
خیالی بخارایی

تا به رحمت خوان قسمت را مزیّن کرده‌اند

درخور هر فرقه مرسومی معیّن کرده‌اند

نام نیک و نقد هستی را به زاهد داده‌اند

نیستیّ و عشق را در گردن من کرده‌اند

با تو دعویِّ نظر بازی کسانی را رسد

کز غبار خاک کویت دیده روشن کرده‌اند

سر گران ز آن است چشم مست یار و جام می

کاندر این ره هر یکی خونی به گردن کرده‌اند

ای خیالی دامن جان چاک زن کارباب دل

سرخ‌رویی‌ها چو گُل از چاک دامن کرده‌اند

 
sunny dark_mode