هوش مصنوعی: شاعر در کارگاه سفالگری بود و دو هزار کوزه را دید که هر یک به نوعی به او پیام میدادند. آنها از او میپرسیدند که کجاست کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش. این شعر به نوعی حس فقدان و انتظار را بیان میکند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به من با حالتی خاص اشاره کردند و پرسیدند: «کجاست آن کسی که کوزه را میسازد، آن که کوزه را میخرد و آن که کوزه را میفروشد؟»
Mrym در ۴ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۸ نوشته:
در دنیای پر هیاهوی امروز تنها چنین اشعاری انسان را به کنه خلقت خود بازمی گرداند ،اینکه تنها اثر مثبتی از خود به جار بگذاری باقی خواهی ماند و بقیه پوست واستخوان ست که به خاک کوزه بدل خواهد شد
محمد حسن رستگارزارع در ۲ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۴:۵۷ نوشته:
این ابیات در مورد کل موجودات اشاره دارد به آیهای از سوره الرحمن: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ (هر چه روی زمین است، دستخوش مرگ و فناست) و در مورد انسان به آیه: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ (هر نفسی چشنده مرگ است). آیه فوق در سه سوره آلعمران، انبیاء و عنکبوت آمده است. همه فانیاند و تنها خداست که میماند (وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ).
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در کارگاه سفالگری بود و دو هزار کوزه را دید که هر یک به نوعی به او پیام میدادند. آنها از او میپرسیدند که کجاست کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش. این شعر به نوعی حس فقدان و انتظار را بیان میکند.
هوش مصنوعی: دیشب در کارگاه ساخت کوزه بودم و دیدم که دو هزار کوزه وجود دارد، برخی از آنها در حال گفتگو و برخی دیگر ساکت هستند.
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به من با حالتی خاص اشاره کردند و پرسیدند: «کجاست آن کسی که کوزه را میسازد، آن که کوزه را میخرد و آن که کوزه را میفروشد؟»
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
در کارگه کوزهگری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزهگر و کوزهخر و کوزه فروش
سرمست به کوی دوست بگذشتم دوش
برداشته چون شیفتگان جوش و خروش
آمد خرد و مرا فرو گفت به گوش
کای عاشق تهمت زده بگذر خاموش
می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش
بیهوده مدار هر دو عالم به خروش
گر هر دو جهان نباشدت در فرمان
در دوزخ مست به که در خلد به هوش
با دل گفتم که ای دل زرق فروش
کم گرد بگرد عشق با عشق مکوش
نشنید نصیحت و بمن بر زد دوش
تا لاجرمش زمانه میمالد گوش
دوش از کف وصل آن بت عشوه فروش
تا روز می طرب همی کردم نوش
امشب من و صد هزار فریاد و خروش
تا کی شب دیگرم بود چون شب دوش
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.