گنجور

 
خالد نقشبندی

جان به استقبال جانان می‌رود

تشنه سوی آب حیوان می‌رود

بلبل شیدا شد آزاد از قفس

سوی گلگشت گلستان می‌رود

زین عجایب‌تر چه باشد در جهان

مهر را شب‌پره مهمان می‌رود

تا ز کف دامان یارم شد برون

خونم از مژگان به دامان می‌رود

در فراقش صبر کردن چون توان؟

جسم اگر باز ایستد جان می‌رود

کرد خالد دامن از لعلت یمن

سوی سامان بدخشان می‌رود