گنجور

 
خالد نقشبندی

جانا بیا که بی تو جهان جمله واله شد

بس دل ز داغ نرگس مستت گلاله شد

آماده است بزم به امید مقدمت

قد چنگ و اشک تار و دوچشمم پیاله شد

در در طفلیت تملک دلها وظیفه بود

بی حجت و کنون خط سبزت قباله شد

بودم امید بوسه ای از لب چشم تو

آن را به چاه غبغبت از وی حواله شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode