بخش ۶۶ - آگاه شدن فغفور از کار پریدخت و رها شدن سام از بند
شنیدم نواساز بستان راز
ز فغفور چین شد چنین نغمهساز
که چون شب بخوابید بر روی تخت
یکی خواب دید و بترسید سخت
چنین دید شاه جهانجو به خواب
که بودش به نخجیر کردن شتاب
یکی باز بودی مر او را به دست
که بودی ز پروازش اندیشه پست
ز ناگاه سیمرغی آمد فرود
بزد چنگ و آن باز را در ربود
ازین هول بیدار شد تاجور
بیامد نشست از بر تخت زر
رسیدند ناگه برش خادمان
بگفتند کای شاه روشن روان
شبانگه پریدخت مهرو چو حور
نهانی که بنشست به زرینه بور
برون راند مر بارگی را ز شهر
همه نوش گیتی به ما گشت زهر
چو بشنید فغفور لب برگشاد
که شد تاج و تختم سراسر به باد
وز آن پس سراسیمه شد در حرم
برافراخت بر قصر دختر علم
بسی جستجو کرد و شد بینشان
دو چشمش ز اندیشه شد خونفشان
دگر ره ز ایوان قدم زد به تخت
به گرداب انده درافکند رخت
به فرمان شه زد منادی ندا
که گردند مردم ز شادی جدا
ز دروازهها رو به هامون نهند
قدم یکسر از شهر بیرون نهند
پی باز شه در تکاپوی بود
به فرمان شاه جهانجوی بود
ز ناگه سواری بدیدند چو باد
سوی مرد جنگی سبک رو نهاد
ز دروازهها چون برون تاختند
پی جستجو سر برافراختند
نخستین غلامی ز فغفور چین
ابا چهارصد نامدار گزین
برانگیخت آن بار? تیزگام
بدید او بر و یال و بازوی سام
تکش بود نام فرستنده مرد
ز کین ساختی روز را لاجورد
چو مرسام را دید زی او شتافت
ازو سام فرخنده را ره بیافت
همی خواست تا راز او در نهان
بماند کسی زو نیابد نشان
رها کرد اسب پریوش ز دست
عنان را نگه داشت چون پیل مست
تکش بر پرستش چو سر برفراخت
همان باره لاله رخ را شناخت
یکی برخروشید بر سوی سام
که اکنون ابا راستی باش رام
زبان را میالا به گفت دروغ
مکن خیره شمع خرد بی فروغ
برآور زبان از پی راستی
همان به بود از کم و کاستی
کسی کو دروغش بود رهنمون
همان به که گردد به گرداب خون
الا ای که گوئی به کیش دروغ
مبادا دلت را ز شادی فروغ
رخ بخت تو کور و بس زار باد
همیشه دلت دردبردار باد
ز دستم برون شد زمام سخن
به نوعی شدم نغمهساز سخن
ز پیکار رزم تکش گویمت
همه گرد انده ز دل شویمت
تکش گفت با سام بر گوی راست
مرا تا پریدخت مهوش کجاست
برش باز چون سر برافراشتی
که که پیکر او تو خود داشتی
که دادت رهائی ز بند حصار
چسان اوفتادت بر ما گذار
برافراخت سام سرافراز سر
چو دید آن که بگذشت آبش ز سر
روان پرده از راز آن برگشاد
چو رازش عیان شد زبان برگشاد
بگفتا رها ساخت یزدان مرا
ببخشید بر رادمردان مرا
ز بدخواه، راز قمررخ نهفت
تکش شد ز گفتار او در شگفت
سخن از پریدخت پرسید باز
چنین داد پاسخ گو رزمساز
که چون از پریدخت پرسی خبر
بگویم تو را راستی سر به سر
چو از بند و زنجیر گشتم رها
ز دوری او شد دلم مبتلا
شبانگه به نیرنگ پرداختم
به کاخش نهان سربرافراختم
کمین برگشادم دمی دیدمش
وز آن پس ز ایوان به در دیدمش
نشاندمش و آنگه به پشت ستور
همی کرد مه رخ از انکار شور
چو از شهر آوردمش سوی دشت
ز بس سرکشی همدم من نگشت
نمیگشت چون بخت برگشته رام
ز شهدش مرا تلخ میگشت کام
بسی لابه من کردم از او درشت
زبانش کجا داشت خنجر به مشت
ازین داوری دستی آمد برون
وز آن درد شد روی او نیلگون
همی خواست کش بخت یابد فروغ
زبان کرد گویا به گفت دروغ
نمیخواست مهرو شود زشت نام
پی مصلحت بر کژی رفت سام
تکش زو بخندید کز راستی
گذشتی ببینی ازین کاستی
خرد کی کند این سخن را پسند
که دستی پریوش ربود از کمند
یکی را از آن نامور سرکشان
فرستاد نزد شه شهنشان
بدو گفت بشتاب با شهریار
سخن گوی از سام یل آشکار
که از زیر بند گران رسته است
چو گور از بر بور بنشسته است
جز او کس ز مهوش ندارد نشان
که اسب ورا داشت از پس کشان
بپژمرد بر جا چو ما را بدید
بساط سخن زین نشان گسترید
که او را بدزدیدم از کاخ زود
سبک دستی از من ورا در ربود
چو آن نامور راند باره به چین
تکش چون نهنگ اندر آمد به کین
سپاهش به یک ره چو انگیختند
به سام دلاور درآویختند
برآشفت سام و دلش گشت ریش
ز پیکار ترکان و از بخت خویش
برآویخت با آن سواران چین
برافشاند بر مهر و صلح آستین
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان دربارهای خواب شاه فغفور چین است که در آن یک سیمرغ، باز او را میرباید و او بلافاصله بیدار میشود و از این خواب هولناک میترسد. شاه به خادمانش میگوید که نوشیدنیها در شهر به زهر تبدیل شده و این خبر به او رسیده است که دختر پریچهره (پریدخت) در قصر حضور دارد.
شاه به جستجوی دختر پرداخته و در این میان خبرهایی دربارهٔ جنگ با دشمنان شنیده میشود. یکی از غلامان دست به جستجوی سواران دشمن میزند و در انتها با سام، جنگجو که از قهرمانان معروف است، روبهرو میشود. سام از راز دختر پریدخت و سرگذشتش میپرسد و داستانی از رهایی و سختیهای گذشتهاش روایت میشود. در نهایت، درگیری و درگیریهای بین سام و سواران چینی پیش میآید و شاهی به جنگ علیه دشمنان میپیوندد.
این داستان تمثیلهایی از هول، عشق، وفاداری، و برقراری صلح را در دل خود دارد.
هوش مصنوعی: شنیدهام که نواساز راز باغ را از فغفور چین یاد گرفته و به همین خاطر چنین نغمه زیبایی میسازد.
هوش مصنوعی: شخصی که شب بر روی تخت خوابیده بود، خواب عجیبی دید و به شدت ترسید.
هوش مصنوعی: شاه جهانجو در خواب دید که به سرعت در حال شکار در نخلزار است.
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر پرواز و بلندی پرواز دیگران به خود میبالد، نمیتواند به او نزدیک شود و او را در دست بگیرد.
هوش مصنوعی: ناگهان سیمرغی ظاهر شد و با چنگال خود به یک باز حمله کرد و آن را ربود.
هوش مصنوعی: از این وحشت بیدار شد و تاجور آمد و بر تخت زر نشست.
هوش مصنوعی: ناگهان خادمان به او رسیدند و گفتند: ای پادشاه با روح روشن!
هوش مصنوعی: در شب، دختری زیبا و دلربا مانند حوری، به آرامی نشسته است و نورانی و درخشان به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: از شهر بیرون کن بار گران را، زیرا تمام زیباییهای دنیا به ما تبدیل به تلخی شده است.
هوش مصنوعی: هنگامی که فغفور خبر را شنید، زبان به سخن گشود و گفت که تاج و تختش به طور کامل در حال نابودی است.
هوش مصنوعی: پس از آن، در حرم با آشفتهحالی به پا خاست و پرچم علم را بر بالای قصر دختر برافراشت.
هوش مصنوعی: او به شدت تلاش کرد، اما بینتیجه ماند. چشمانش از فکر کردن بسیار، همچون خون جاری شد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه از ایوان خارج شد، قدم به تخت گذاشت و در میان دریایی از اندوه، زود لباسش را به دور انداخت.
هوش مصنوعی: با فرمان شاه، منادی ندا داد که مردم از خوشحالی همراه با شادی خود را جدا کنند.
هوش مصنوعی: از دروازهها به سمت هامون میروند و بیهیچ توقفی از شهر خارج میشوند.
هوش مصنوعی: به دنبال پادشاه در حرکت و تلاش است، زیرا او به فرمان فرمانروای جهانی است.
هوش مصنوعی: ناگهان سواری مانند باد ظاهر شد و به سوی جنگجوئی که هیکلش سبک و چابک بود، روانه گردید.
هوش مصنوعی: هنگامی که از دروازهها خارج شدند و به جستجو پرداختند، سرها را بالا بردند و با امید و شجاعت راهی شدند.
هوش مصنوعی: ابتدا، یکی از خدمتکاران معروف فغفور چین انتخاب شد که بیش از چهارصد فرد نامدار را در خدمت داشت.
هوش مصنوعی: آن اسب تندرو که زود خیز بود، در آن بار به حرکت درآمد و او را دید که یال و گردن و بازویش همچنان زیبا و رونق دارد.
هوش مصنوعی: نام فرستنده چون چکشی بر سرش فرود آمد و از کینهات روز را به رنگ آبی بدل کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی مرسام را دید، به سوی او شتافت و سام فرخنده راه را پیدا کرد.
هوش مصنوعی: او میخواست که راز او پنهان بماند و هیچکس نتواند نشانهای از آن پیدا کند.
هوش مصنوعی: اسب زیبا و خوشچهره را رها کرد و افسار آن را به دست نگه داشت، مانند فیل مست که به این سو و آن سو میرود.
هوش مصنوعی: وقتی که سرش را بلند میکند و به عبادت مشغول میشود، در همان لحظه درمییابد که زیبایی رخ لاله به چه صورت است.
هوش مصنوعی: شخصی با صدای بلند به سمت سام گفت که اکنون باید با صداقت و آرامش رفتار کند.
هوش مصنوعی: به زبان خود دقت کن و دروغ نگو، زیرا عقل و خرد تو را روشن نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: زبانت را بر حقیقت و راستی بیان کن، که این بهتر است از هرگونه نقص و کم و کسر.
هوش مصنوعی: کسی که دروغگو باشد، بهتر است که در دام خطر و مشکل فرو رود.
هوش مصنوعی: ای کسی که میگویی دروغ به کیش اجازه نده که دلات از شادی روشن بماند.
هوش مصنوعی: چهرهٔ خوشبختی تو همیشه بد میشود و به همین خاطر، امیدوارم که دل تو همیشه آرامش یابد.
هوش مصنوعی: از دستم کنترل سخن خارج شد و به نوعی تبدیل به سازندهی نغمههای کلام شدم.
هوش مصنوعی: از نبرد و جنگ، تو را میگویم که همه غمها را فراموش کن و از دل خود پاکسازی کن.
هوش مصنوعی: تکش از سام میخواهد که با صداقت و راستی به او بگوید که پریدخت زیبا کجاست.
هوش مصنوعی: وقتی که او سرش را بالا میآورد و به تو نگاه میکند، تو خودت او را خلق کردهای.
هوش مصنوعی: چگونه از بند و حصر رهایی یافتی و بر ما وارد شدی؟
هوش مصنوعی: سام سرافراز، وقتی دید که آب بر سرش گذشته است، سرش را بالا گرفت و خود را محکم نگه داشت.
هوش مصنوعی: وقتی پرده از راز آن برداشت، و رازش مشخص شد، زبان به گفت و گو باز شد.
هوش مصنوعی: خداوند فرمان رهایی مرا صادر کرد و از من بر رادمردان گذشت.
هوش مصنوعی: از حسادت و بدخواهی، راز زیبایی چهره ماه پنهان ماند و او از گفتار او در حیرت فرو رفت.
هوش مصنوعی: سوال کرد درباره پریدخت و او به این شکل پاسخ داد که جنگجو را توصیف کند.
هوش مصنوعی: وقتی که از دختر پریچهره صحبت میکنم، به درستی تمام ماجرا را برایت روایت میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی از قید و زنجیر آزاد شدم، به خاطر دوری او دلم دچار مشکل و ناراحتی شد.
هوش مصنوعی: در دل شب، با حیله و نیرنگ به خانهاش نزدیک شدم و در خفا سر خود را بالا بردم.
هوش مصنوعی: یک لحظه چشمم به او افتاد و بعد از آن او را از ایوان به بیرون دیدم.
هوش مصنوعی: او را نشاندم و سپس بر پشت اسب نشسته بود، در حالی که چهرهاش از سر انکار و نارضایتی میدرخشید.
هوش مصنوعی: وقتی او را از شهر به دشت بردم، به خاطر شورش و تمردش هیچگاه همراه من نشد.
هوش مصنوعی: بخت بد مرا به آرامش نمیرساند و مزهام از شهد زندگی تلخ میشد.
هوش مصنوعی: من بارها از او درخواست کردم، اما او با زبان تند و تیزش به من پاسخ میداد، گویی که خنجر در دست دارد.
هوش مصنوعی: تأثیر قضاوتی باعث شد که دستی از درد رهایی یابد و آن درد باعث شد که چهرهاش به رنگ آبی درآید.
هوش مصنوعی: کسی میخواست تا موفقیتی به دست آورد، بنابراین به شیوهای تظاهر کرد و با گفتن نادرستهای لفظی، سعی داشت خود را بهتر از آنچه که هست نشان دهد.
هوش مصنوعی: دوست روشنرو که به خاطر مصلحتسنجی، تصمیمی نادرست و ناپسند گرفت و به این خاطر، زیبایی و وجههاش را به خطر انداخت.
هوش مصنوعی: با یک لبخند به او نگاه کن، زیرا با صداقت و درستی از این وضعیت ناکافی عبور کردهای.
هوش مصنوعی: عقل و فهم نمیتواند این حرف را تأیید کند که دستی زیبا و دلربا از دام عشق رها شود.
هوش مصنوعی: یک نفر از سران معروف دشمنان را به سمت پادشاه فرستادند.
هوش مصنوعی: به او گفت که سریعتر پیش برو و با پادشاه صحبت کن و از سام یل، قهرمان بزرگ صحبت کن.
هوش مصنوعی: کسی که از بار سنگین مشکلات رهایی یافته، مانند گوری که از زیر خاک بیرون آمده و آرام نشسته است.
هوش مصنوعی: هیچکس به جز او نشانهای از زیبایی او ندارد، زیرا که اسب او را از پشت کشانده است.
هوش مصنوعی: وقتی او ما را دید، بر جای خود ماند و شروع به گفتگو کرد و صحنه را به نحو قابل توجهی تزیین کرد.
هوش مصنوعی: من او را به سرعت از کاخ بردم، که نشاندهندهی سبکی دست من است.
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص برجسته و معروف به چین رفت، مانند نهنگی که به دریا میرود، در آنجا به شدت وارد موضوع یا ماجرا شد.
هوش مصنوعی: وقتی سپاه را به یک سمت هدایت کردند، به سام دلاور حمله کردند و او را به جنگ کشاندند.
هوش مصنوعی: سام از جنگ ترکان به شدت ناراحت شد و دلش پر از غم و اندوه گردید، زیرا مشکلاتی که برایش پیش آمده، به نوعی نشاندهنده بداقبالی او بود.
هوش مصنوعی: او با سواران چینی درگیر شد و دستانش را برای ایجاد صلح و محبت گشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.