گنجور

 
خواجوی کرمانی

روان سام نیرم به عزم شکار

به گلگون برآمد چو ابر بهار

کجا در رکابش پلنگ افکنان

چو سلطان سیاره خنجرزنان

کمرکش بتان قیامت قیام

کمربسته بر سرو طوبی خرام

چو آهوی مستان همه شیرگیر

ز ابرو کمان کرده وز غمزده تیر

سمند سواران دریاگذار

شتابان به صحرا چو باد بهار

تک انداز ترکان نخجیر جوی

به نخجیر شیران درآورده روی

همی سام چون رخ به صحرا نهاد

سواری درآمد به صحرا چو باد

پریوش یلی بر سمندی سوار

به زیرش یکی بود دریاگذار

جهنده چو برق و رونده چو تیر

پرنده چو مرغ و دلاور چو شیر

شتابان زمین‌کوب و دریانورد

نهان کرده چرخ فلک را ز گرد

روان سالم یل مرکبش پیش راند

دو چشمش در او صاف او خیره ماند