بخش ۱۹۲ - رفتن سام به پای کوه فنا و فرستادن شاپور را در پیش
چو یک بهره از تیره شب درگذشت
شب آهنگ بر چرخ گردنده گشت
چو اول خروس سحرخوان بخواند
مه نو ازین دیر محمل براند
دلاور ز جا خاست آراسته
سلیح از بر خویش پیراسته
چنین گفت قلواد را پهلوان
که ای مرد بیدار روشنروان
بینداز بر اسب پوینده زین
که دلگیر گشتم ازین سرزمین
نباید که دیگر درنگ آوریم
که بر نام عشاق ننگ آوریم
پریدخت اندر دم اژدهاست
مرا ره سوی کوه نر ابرهاست
بیاورد شاپور پویان غراب
نشست از برش گرد گردون حباب
همان دم ز دروازه بیرون شدند
سه پهلو همی سوی هامون شدند
براندند ده روز و ده شب به راه
دو دیده پر از آب و دل پر ز آه
یکی روز آن سه یل نامور
درنگی نکردند در راه بر
دهم روز دیدند کوهی بلند
کزو خیره شد دیده هوشمند
همان سرخ فانوس آویخته
به نزدیک دیوان برآمیخته
بپرسید پهلو ز شاپور شیر
چه کوه است این کوه باری به ویر
بدو گفت کاین پای کوه فناست
نشیمنگه دیو نر ابرهاست
همان دم فرود آمد آنجا پگاه
بدان تا ببیند چه آید ز راه
همه دشت پر سنبل و لاله بود
به هر گوشهای مرغ در ناله بود
در آن دشت از غرم و آهو و شیر
فراوان نگه کرد سام دلیر
شکاری فکندند در مرغزار
کبابش پراکند آن نامدار
چو خوردند آمد زمانی بر این
دلاور چنین گفت در دشت کین
بسی پرنهیب است و جای بلاست
از آن روی کین پای کوه فناست
بدو گفت شاپور من میروم
زمانی درین کوه سر بغنوم
بگفت و روان شد به آن سوی کوه
که هر کس که بر شد برو شد ستوه
پیاده بیامد بدان کوه یل
پذیره بیامد به سوی اجل
به ناگه بدان تیغه تختی بدید
گشن شاخ و برگی درختی بدید
برو خفته بد نرهدیوی سیاه
نهاده سر خود به زانوی ماه
به خواب اندر آن آن دد بدنهاد
به بالین پریدخت حورینژاد
پریدخت ز اندوه گردون دژم
قد همچو سروش ز غم گشته خم
پراکنده بر مهر مشک سیاه
ستاره نشان گشته بر روی ماه
درخشان رخش همچو یاقوت زرد
نمودار گشته برش لاجورد
رخ لالهگونش زریری شده
گل سرخ او همچو خیری شده
چو شاپور را دید حیران بماند
نهانی مر آن پرخرد را بخواند
چه جوئی بدو گفت در کوهسار
نترسی ازین دیو ناسازگار
چرا آمدستی برین برز کوه
چه گردی به بیهوده برگرد کوه
به پاسخ بدو گفت کای ماهچهر
درخشنده در کوه مانند مهر
مرا گفت شاپور دیوانه دان
پرستنده سام فرزانه خوان
کمربستهام در بر سام گرد
که آمد چو شیر از پی دستبرد
چو بشنید از آن نام فرخنده سام
بدانست دهرش برآورد کام
سراسیمه برجست آن نوبهار
نه آرام ماندش نه دیگر قرار
بدو گفت کای گرد فیروز فر
مرا زنده کردی دگر ره ز سر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از سه پهلوان به نامهای شاپور، قلواد و سام روایت میشود که در جستجوی نجات یک پری دختر از چنگ دیو سیاه، از سرزمین خود خارج شده و به سفر طولانیای میروند. آنها بعد از ده روز و شب سفر، به کوهی بلند میرسند که خانه دیو است. در آنجا، شاپور تصمیم میگیرد به تنهایی به بالای کوه برود و با دیو مقابله کند. او در بالای کوه یک دیو سیاه را مییابد که در خواب است و در کنار او، پری دختری با زیبایی خیرهکننده خوابیده است. شاپور با دیدن پری و دیو، دچار حیرت و ترس میشود، اما در نهایت متوجه میشود که باید نماینده سام، پدرش، باشد و برای نجات پری تلاش کند. داستان به توصیف زیبایی پری و وحشت دیو ادامه مییابد.
هوش مصنوعی: وقتی یک بخش از شب تیره سپری شد، آهنگ شب به آسمان چرخان رسید.
هوش مصنوعی: هنگامی که خروس صبح زود آواز سر میدهد، ماه نو از این مکان دور میشود.
هوش مصنوعی: شجاع از جای خود برخاست و سلاحهایش را به خوبی آماده کرد و بر تنش زد.
هوش مصنوعی: پهلوان به قلواد گفت: ای مرد آگاه و روشن فکر، به این شکل صحبت کرد.
هوش مصنوعی: به زین اسب تندرو بیفکن که از این سرزمین دلگیر و ناراحت شدهام.
هوش مصنوعی: نباید بیشتر از این منتظر بمانیم، زیرا باعث سرافکندگی عاشقان میشود.
هوش مصنوعی: دختر پری در دم اژدهاست، و من راهی به سوی کوه نر ابرها دارم.
هوش مصنوعی: شاپور، شخصی چابک و تند و تیز، را به میدان آورد، و در کنار او، غباری مانند حباب از زمین برخاست.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، سه پهلوان از دروازه خارج شدند و به سمت هامون حرکت کردند.
هوش مصنوعی: به مدت ده روز و ده شب، با چشمانی پر از اشک و دلی سرشار از غم در راهی سفر کردند.
هوش مصنوعی: یک روز، آن سه پهلوان معروف در مسیر خود توقفی نکردند.
هوش مصنوعی: در روز دهم، کوهی بلند مشاهده شد که چشمهای تیزبین را به خود خیره کرد.
هوش مصنوعی: فانوس قرمز رنگی که به نزدیکی دیوان آویزان شده است، با هم در هم آمیختهاند.
هوش مصنوعی: شخصی از پهلو پرسید که این کوه، که به نظر میرسد بار سنگینی دارد، چه نام دارد و به شاپور شیر نسبت داده شده است؟
هوش مصنوعی: او به او گفت که اینجا پای کوه فنا است و جایی است که دیو نر در ابرها زندگی میکند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، سپیدهدم به آن مکان رسید تا ببیند چه چیز از راه میآید.
هوش مصنوعی: در تمامی دشت، گلهای سنبل و لاله شکفته بود و در هر نقطه، صدای نالهی پرندهای به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: در آن دشت، سام دلیر به خوبی میتوانست غزالها، آهوها و شیرها را مشاهده کند، زیرا همه آنها در آنجا به وفور وجود داشتند.
هوش مصنوعی: در دشت شکار، شغالی به دام انداختند و گوشتش را در همه جا پخش کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که خوراک خوردند و زمانی گذشت، این دلاور در میدان جنگ این گونه سخن گفت.
هوش مصنوعی: این جمله بیان میکند که این مکان، به خاطر ویژگیهایش، به شدت خطرناک و پر از مسائل جدی است. این خطر به خاطر وجود کوهی است که به زوال و نابودی اشاره دارد، و به همین دلیل در این مکان حوادث و مشکلات زیادی ممکن است پیش بیاید.
هوش مصنوعی: شاپور به او گفت: من برای مدتی به این کوه میروم و در آنجا زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: او گفت و به آن طرف کوه رفت، زیرا هر کسی که به آنجا برود، دچار خستگی و رنج میشود.
هوش مصنوعی: شخصی به سرازیر کوه آمد، و به سوی سرنوشتش روانه شد.
هوش مصنوعی: ناگهان او را به شمشیری دید که درختی با شاخ و برگش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: برو، خواب بدی را ترک کن که یک دیوی سیاه سرش را بر زانوی ماه گذاشته است.
هوش مصنوعی: در خواب، موجودی وحشتناک و زشت در کنار پری زیبا و خوشخصوصیت قرار دارد.
هوش مصنوعی: دختری که از غم روزگار بر افروخته و غمگین است، قدش همچون فرشتهای به خاطر این اندوه خمیده شده است.
هوش مصنوعی: بر روی ماه، ستارههای نقرهای مانند دانههای سیاه و خوشبو پخش شدهاند.
هوش مصنوعی: چهره درخشان او مانند یاقوت زرد نمایان شده و بر روی سطح آبی رنگش جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و سرخ او مانند گل سرخ درخشش و لطافتی خاص دارد، که به جذابیتش افزوده است.
هوش مصنوعی: وقتی شاپور را دید، حیرتزده ماند و بهطور پنهانی آن فرد با دانش و خرد را ملاقات کرد.
هوش مصنوعی: در کوهستان چه چیزی را میجویی؟ نترس از این دیو که رفتار ناپسندی دارد.
هوش مصنوعی: چرا به این کوه آمدهای؟ چه دلیلی داری که بیهوده در اینجا بگردی؟
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای چهرهی زیبا و درخشان که مانند خورشید در کوه میدرخشی.
هوش مصنوعی: شاپور دیوانه به من گفت که دانای بزرگ، سام، را ستایش کن.
هوش مصنوعی: من آمادهام و خود را فراهم کردهام که در کنار سام بتازم، چون او مانند شیر به دنبال شکار آمده است.
هوش مصنوعی: زمانی که سام نام خوشفرجامش را شنید، دریافت که روزگار به او خوشی و کامرانی عطا کرده است.
هوش مصنوعی: بهار با شتاب و سر و صدای فراوان به وجود آمد؛ نه زمانی برای آرامش داشت و نه میتوانست به حالتی عادی برگردد.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای فرد پیروز، تو مرا زنده کردی و الآن دیگر نیازی به ادامه این مسیر ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.