گنجور

 
خواجوی کرمانی

چو سام از فراز سمند سیاه

چو بر تیره‌گون شب فروزنده ماه

بیفکند جنگی دو شیر ژیان

ز گور و ز آهو و ببر بیان

قضا را برآمد یکی تیره گرد

جوان پهلوان رو سوی گرد کرد

یکی گور دید اندر آن پهن دشت

که بر طرف نخجیر‌گه برگذشت

لبانش ز یاقوت و زرینش دم

سر و دستش از لعل و زرینش سم

ز پیش سواران به کردار باد

برون رفت و رو سوی صحرا نهاد

ملک را دو دیده بماند از پیش

غراب و تکاور براند از پیش

ز فتراک بگشاد پیچان کمند

گره کرد بر گور وحشی فگند

برون رفت از چنبرش تیره‌گور

برآورده از چرخ گردنده شور

که سام نریمان فراز غراب

ز ترکش برآورده پران عقاب

به خود برکشید و نظر راست کرد

بران تا برآورد و نخجیر کرد

خدنگش خطا کرد بگسست زه

قضا گفت رو ترک این کار ده

بپیچید بر خود چو بر زد عنان

بغرید مانند ببر بیان

برافراخت یال و بغل برگشاد

بپیوست تیر دگر همچو باد

شکسته شدش چاچیانی کمان

ز تیر سپهری برآمد فغان

تو ای غافل از گردش روزگار

نیاموخته پند آموزگار

مکن گورگیری چو بهرام گور

که ناگه شوی بسته در دام گور

گمان باشدت کافتدت در کمند

نگر تا نگردی تو خود پای‌بند

بسا صید کو صید صیاد کرد

بسا بنده کو خواجه آزاد کرد

یل نامجو سام پهلو نژاد

تکاور براند از پیش همچو باد

چو سلطان جمشید زرینه جام

زبون گشت در دست سلطان شام

نه نخچیر دید و نه نخچیرگاه

نه گور و نه شیرافکنان سپاه

بیابان خون‌خوار و مأوای دیو

ز هر سو برآورده غولان غریو