دلاور بیامد به جای نماز
بنالید بر داور بینیاز
ازو خواست فیروزی اژدها
کزو جان ارقم بیابد رها
دگر گفت کای کردگار جهان
فراوان مرا دشمن است از میان
ز جادو و از دیو و از عادیان
ز حق ناشناسان شدادیان
هر آن کس که آید به پیشم به جنگ
امیدم که نارد زمانی درنگ
بدان را ز گیتی همه بر کنم
ز تنشان به مردی همی سرکنم
ببندم دو چنگال دیو ابرها
به فرت ندارند اینها بها
همه از تو بینم فراز و نشیب
نخواهم که بینم ازینها نهیب
بگفت و بمالید بر خاک رو
بشد هوش از آن مرد پرخاشجو
به گوش آمدش ناگهان از سروش
که ای سام فرخنده بگشای گوش
چنین گفت یزدان پروردگار
که دادیمت فیروزی کارزار
تو را آفریدم چو شیر ژیان
نتابد به تو هیچکس در جهان
سر دشمنان زیر دست تو شد
بلندیشان جمله پست تو شد
هر آن چیز خواهی به گیتی تو کام
بیابی ایا نامور گرد سام
ز تخمت دلیران پدید آورم
به هر بند ازیشان کلید آورم
نبیره یکی نامور پیلتن
دهیمت یکی گرد لشکرشکن
ابا او نتابد به تن هیچکس
به هر کس بود سخت فریادرس
تو اندیشه از بهر دشمن مکن
ز بانگ سروش این سخن یاد کن
چو این گفته بشنید سالار سام
ز جا جست خرم دل و شادمان
میان دلیری دلاور ببست
از آن مژده گردیده مانند مست
چو سیمرغ خورشید پرواز کرد
برین آشیان نیز پر باز کرد
ز انجم همه دانه نزدیک و دور
برون کرد مرغی ز منقار نور
سپهبد درآمد به پشت غراب
سرش پر ز کینه دو ابرو به تاب
کمر ترکش پهلوانی ببست
روان شد از آنجا به مانند مست
نخستین بیامد به دشت نبرد
به هر سو نگه کرد آن شیرمرد
مر آن کوه خارا در آنجا ندید
سوی دره آمد فغان برکشید
سه فرسنگ آمد میان دره
سیه دید دره همه یکسره
همه سنگ او سوخته ریخته
فلک گوئی آتش همه بیخته
به هر کوهسر آبها سرخ و زرد
ز تن ریخته زهر از خشم و درد
نپرید سیمرغ از آنجا ز بیم
دل سنگ گشته ز اندوه دو نیم
سپهدار از آن دره حیران بماند
همی نام یزدان فراوان بخواند
نگه کرد در دره سام سوار
یکی اژدها دید چون کوهسار
به بالا نمودی تن او دو میل
شکم زرد و پهلو نمودی چو نیل
میان دره حلقه بسته تنش
به مانند پیل دمان گردنش
شده چشم و بینیش آتشفشان
ز دو میل کوه گران را کشان
همه دره از دود آن دد سیاه
چو دودی که تاریک ازو مهر و ماه
چو سام دلاور مر او را بدید
چو تندر بجوشید و نعره کشید
که ای زشت پتیاره بدلقا
شتابم از ایدر به کوه فنا
که بر ابرها تیره سازم جهان
تو باری که باشی میان مهان
ز بیمم بدین گونه رنگ آوری
گهی اژدها گاه سنگ آوری
نیابی ز شمشیر تیزم امان
به فرمان یزدان رسیدت زمان
منم سام نیرم ز ایران سپاه
تن یکه کوشم در آوردگاه
نترسم ز دیوان و جادوگران
من ودشت آورد و گرز گران
مرا فره بخشید یزدان پاک
که تا این ددان را کنم سینه چاک
چو ارقم چنین گفتگوها شنید
بلرزید و جنبید دیو پلید
به یک دست و یک پا در آمد ز جا
بدو گفت کای سام رزمآزما
بسی غره گشتی به بازوی خویش
بدین قد و بالا و نیروی خویش
ندانی مگر زان که من کیستم
به کوه نهنگان پی چیستم
مرا نام ارقم نهادست مام
ز من وام کرده اجل زهر جام
همه مرز مغرب از آن من است
زمانه همه زیر کام من است
نتابد به گیتی مرا کس به جنگ
نتابد در رزم با من نهنگ
درین کوه سیمرغ پر بفکند
سپردار گردون سپر افکند
یکی پند نیکو ز من بر نیوش
به جان و تن خویشتندار گوش
عنان را بگردان ازین کوهسار
مشو غره بر نام سام سوار
ببخشای بر بازوی خویشتن
مکن سینه کرکسان را کفن
بگفت و دهان را یکی باز کرد
دگر کار افسونگری ساز کرد
نفس را برانداخت بر پهلوان
همان سام نیرم به روشن روان
به خاطر رسیدش مگر صد کمند
فکندند بر بازوی ارجمند
همی بر زمین کرد پا استوار
نجنبید از جا گو نامدار
پس آنگه سر آتش اندر گشاد
ببارید آتش بدان گرد راد
سپر بر سر آورد شیر ژیان
بسی ریخت آتش برو بدگمان
پس آنگه سپهبد کمان برکشید
به زه اندر آورد و بر سر کشید
برآورد تیری ز جمشید جم
چپش راست کرد و شدش راست خم
هلال از مه بدر آمد پدید
گره کرد بر زه خمیده خمید
ز کژی همی راستی شد جدا
درآمد به چشم چپ اژدها
همان نام سالار بالا گرفت
چو آن مرغ بر آشیان جا گرفت
غریوی برآمد ز ارقم به زار
بزد سر بدان دامن کوهسار
سپهبد برآورد تیر دگر
برآراستش زو گو نامدار
بشد هر دو چشمش چو از تیر کور
سیه گشت در پیش او ماه و هور
بپیچید ارقم ابر خویشتن
بسی نعره بر زد به جوش اهرمن
یکی دود گردید جنگی گرود
که پیچید بر سوی چرخ کبود
سپهبد سوی تیغ یازید دست
بجوشید ماننده پیل مست
برآورد تیغی بسان اجل
ز تیزی رساندی اجل را خلل
به کوه ار گذشتی چنانش ز بیم
ز تیزی او کوه گشتی دو نیم
به کوه او رساندی گه کین شرار
دل برق ازو خواستی زینهار
طلسمی بد اندر میان ناپدید
کزو جز بریدن نیامد پدید
سپهبد برون آورید از غلاف
که لرزید از بیم او کوه قاف
بزد آنچنان بر میان گرود
که برخاست از جان او تیره دود
به دو پاره شد در زمان اژدها
جهان یافت از چنگ شومش رها
تن خود به آب اندر انداخت سام
چو از کار جادو بپرداخت سام
همان دم بیامد به جای نماز
به نزدیک سیمرغ آمد فراز
بدو آفرین کرد فرخنده مرغ
که از تو دگر زنده گردید مرغ
رهاندی دلم را ازین سخت درد
که هرگز نبودش کسی هم نبرد
شکستی دل شوم شدادیان
که نفرین بد باد بر عادیان
درین گفتگو بود سیمرغ پیر
که ز راه قلواد آمد دلیر
به همراه رضوان بیامد چو باد
گروه دگر از پس ایدر چو باد
برفتند هر یک به هر مرز و بوم
چو بر هند و چین و چه بر راه روم
همه آفرینخوان به سام سوار
که از بند ارقم شده رستگار
که از بد رها شد جهانی دگر
بدیدیم ما جسم و جانی دگر
یکی عهد سیمرغ با سام بست
چو عهدی که او را نباید شکست
که هر کس که آید ز فرزند تو
ز خویشان و از تخم و پیوند تو
به هر چارهای یار باشم ورا
نکوئی نمایم به هر دو سرا
بگفت و از آنجای پرواز کرد
سوی کوه البرز پر باز کرد
سپهبد نشست از بر سرمه رنگ
روان در رکابش یل تیزچنگ
پس و پشت رضوان مه جای کرد
وز آنجا سوی شارسان رای کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، دلاوری به نام سام در آستانه نبردی بزرگ با اژدهایی به نام ارقم قرار دارد. او ابتدا در هنگام نماز از خداوند طلب یاری و پیروزی میکند و از او میخواهد که دشمنانش را از پیش رو بردارد. پاسخ خداوند به سام این است که او را به عنوان جنگجویی نیرومند خلق کرده و بر دشمنانش پیروز خواهد کرد.
سام سپس به میدان نبرد میرود و با اژدها مواجه میشود. اژدها به او هشدار میدهد که او قدرتی بزرگ دارد و نباید به قدرت و نیروی خود غره شود. اما سام با شجاعت و قدرت خود به جنگ میپردازد و در نبردی دشوار، اژدها را شکست میدهد و دنیای خود را از شر او نجات میدهد.
پس از پیروزی، سام برای شکرگزاری نزد سیمرغ (پرندهای اسطورهای) میرود که او را به خاطر این پیروزی ستایش میکند. در پایان، سیمرغ با سام عهد میبندد که همیشه یار و یاور فرزندان او خواهد بود و از آنها حمایت خواهد کرد. سام با روحیهای بالا و پیروز به بازگشت به سرزمین خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: دلیر و شجاعی به مسجد آمد و به جای نماز، از خداوندی که بینیاز است، فریاد زد.
هوش مصنوعی: او از او خواست که برکت و پیروزی را برایش به ارمغان بیاورد، تا از چنگال اژدها راحت و آزاد شود.
هوش مصنوعی: او گفت: ای خالق جهان، دشمنان زیادی دارم که از میان آنها به کمک نیاز دارم.
هوش مصنوعی: جادوگران و دیوان و مردم عادی، همگی از شناخت حقیقت عاجز و ناآگاه هستند.
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقابلم بیفتد، امیدوارم که در جنگ به من زمان بدهد و فرصت بیشتری برای مبارزه فراهم کند.
هوش مصنوعی: بدان که تمام آنچه از دنیا دارم را از جسمشان جدا میکنم و به عنوان مردی و با شجاعت، بر آنها فائق میآیم.
هوش مصنوعی: میخواهم دو چنگال غولهای ابرها را ببندم، اما این چیزها ارزش معنایی ندارند.
هوش مصنوعی: من فقط زیباییها و خوبیهایت را میبینم و نمیخواهم به نقصها و زشتیها توجه کنم.
هوش مصنوعی: او گفت و بر زمین افتاد، هوش از آن مرد پرخاشگر برد.
هوش مصنوعی: یک صدا ناگهان به او رسید و به او گفت: «ای سام خوشبخت، گوش های خود را باز کن و بشنو.»
هوش مصنوعی: خداوند گفت که به شما پیروزی در میدان جنگ را عطا کردهام.
هوش مصنوعی: من تو را به مانند شیر آفریدم، به گونهای که در این جهان کسی نمیتواند به تو دست یابد یا به تو آسیب برساند.
هوش مصنوعی: دشمنان تو به زیر دستان تو افتادند و همهی بلندای آنها به پستی تبدیل شد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا بخواهی، به دست خواهی آورد، ای کسی که نامت مشهور است.
هوش مصنوعی: از ریشهی دلیران، من به وجود میآورم و از هر گرهای که در کار آنها هست، راهحلی پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: شما فرزندی از یک پهلوان مشهور دارید و من به شما یکی از بهترین و شجاعترین جنگجویان را اهدا میکنم تا در میدان جنگ با شما همراه باشد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند در برابر او مقاومت کند و او پشتیبان و یاریدهندهای برای هر کسی که نیازمند کمک باشد، خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر دشمن، به فکر نباش و به یاد داشته باش که صدای سروش این پیام را دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که سالار سام این سخن را شنید، با قلبی شاد و خوشحال از جا جهید.
هوش مصنوعی: در دل یک دلیر، امید بزرگی شکل گرفته که او را شبیه یک فرد مست کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی سیمرغ به آسمان پرواز کرد، در این آشیانه نیز بالهایش را گشود.
هوش مصنوعی: برخی ستارهها در نزدیک و دور از هم، به وسیلهی پرندهای که نوک آن به نور میدرخشد، بیرون آورده شدهاند.
هوش مصنوعی: سپهبد به میدان آمد و پشت سرش مثل یک پرندهٔ خشمگین، ابروهایش به حالت غیظ برآمده بود.
هوش مصنوعی: پهلوان کمربند تیر و کمانش را محکم بست و از آنجا به سرعت حرکت کرد، انگار که مست شده باشد.
هوش مصنوعی: در آغاز، آن جنگجو با شجاعت وارد میدان نبرد شد و به اطرافش نگاهی انداخت.
هوش مصنوعی: مردی که کوه سنگی را در آنجا ندید، به سوی دره آمد و فریاد و نالهای سر داد.
هوش مصنوعی: سه فرسنگ مسیر را پیمود و در دل درهای تاریک، همه جا را تیره و تار دید.
هوش مصنوعی: تمامی سنگها از شدت حرارت سوخته و به خاکستر تبدیل شدهاند، انگار آسمان آتش را در همه جا پخش کرده است.
هوش مصنوعی: آبهای جاری از قله کوهها به رنگهای سرخ و زرد به خاطر خشم و درد، از بدن رها شدهاند.
هوش مصنوعی: سیمرغ از آنجا پرواز نکرد، چون دلش از ناراحتی و غم به سنگ تبدیل شده بود.
هوش مصنوعی: فرمانده از آن دره متعجب و گیج مانده بود و به فراوانی نام خدا را میخواند.
هوش مصنوعی: نگاهی به دره سام انداخت و سوار بر اسب، اژدهایی را دید که مانند کوهی بزرگ بود.
هوش مصنوعی: او را به بالا کشیدی و دو شکم زرد و پهلوی بزرگش را نشان دادی، مانند نیل.
هوش مصنوعی: در دل دره، حلقهای به دور او بسته شده و تنش همانند فیل آرام و سنگین است. گردن او نیز در حالتی خاص قرار دارد.
هوش مصنوعی: چشم و بینی او همانند آتشفشانی است که به دلیل دو کوه بزرگ به جوش آمده و فوران میکند.
هوش مصنوعی: همه جا را دود تاریک آن موجود وحشی پر کرده است، مانند دودی که نور خورشید و ماه را هم میپوشاند.
هوش مصنوعی: زمانی که سام دلاور او را دید، همچون تندری به خروش درآمد و فریادی سر داد.
هوش مصنوعی: ای زشت و بدصورت، به راستی که از اینجا به سوی دنیای زوال میروم.
هوش مصنوعی: میخواهم جهانی تاریک و غمانگیز بسازم، اما تنها به شرطی که تو در میان بزرگان و افراد مهم حضور داشته باشی.
هوش مصنوعی: به دلیل ترس و اضطرابی که دارم، گاهی به مانند اژدهایی وحشتناک به نظر میرسم و گاهی به شکل سنگی بیحرکت و بیاحساس.
هوش مصنوعی: تو از شمشیر تیز من نجاتی نخواهی یافت؛ تنها به فرمان خداوند، زمانی به تو رحم خواهد شد.
هوش مصنوعی: من سام نیرومند از ایران هستم و به تنهایی در میدان نبرد میجنگم.
هوش مصنوعی: هرگز از دیوان و جادوگران نمیترسم، زیرا نیرویی قوی و تسلط بر طبیعت دارم.
هوش مصنوعی: خداوند پاک به من قدرتی عطا کرده است که بتوانم دشمنان را به زانو در آورم و آنها را در سختی و زحمت بیندازم.
هوش مصنوعی: وقتی ارقم این صحبتها را شنید، ترسید و دیو بدجنس به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: به سختی و با زحمت از جایی بلند شد و به او گفت: ای سام، که در میدان جنگ مهارت داری.
هوش مصنوعی: تو به خاطر قدرت و تواناییهای خودت، خیلی به خودت مغرور شدهای.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من کیستم اما به دنبال این هستم که در دنیای بزرگ و پرچالش همچون کوه نهنگان جستجو کنم.
هوش مصنوعی: مادرم مرا ارقم نامیده و از من وام گرفته، در حالی که مرگ به من زهر جامی بخشیده است.
هوش مصنوعی: تمام مرزهای مغرب متعلق به من است و زمانه و همه چیز در زیر کنترل من قرار دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا نمیتواند با من مبارزه کند، چرا که در نبرد، قدرت و عظمت من به اندازهی نهنگ است.
هوش مصنوعی: در این کوه، سیمرغ پرهایش را به زیر میریزد، و نگهبان آسمان نیز سپرش را بر زمین میگذارد.
هوش مصنوعی: یک نصیحت خوب را از من بشنو و به آن گوش بسپار تا به جان و بدن خودت اهمیت بدهی.
هوش مصنوعی: اسب را از این کوهستان دور کن و به خاطر نام و اعتبار سام سوار خود را گول نزن.
هوش مصنوعی: از خودت دفاع کن و اجازه نده که به مکانت و شخصیتت آسیب برسد.
هوش مصنوعی: او سخنی گفت و دهانش را باز کرد و سپس کار جادوگری را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: نفس را به مانند سام نیرم، پهلوانی قدرتمند و بزرگ، از خود دور کرد. این نشاندهندهی تسلط بر نفس و کنترل بر خویشتن است.
هوش مصنوعی: به خاطر رسیدن به او، شاید صد تا کمند به بازوی ارزشمندش انداختند.
هوش مصنوعی: او پایش را بر روی زمین محکم گذاشته و از جایش حرکت نکرده است، مانند یک فرد مشهور و نامدار.
هوش مصنوعی: سپس آتش را گشاوش کرد و به آن گرد و غبار افشاند.
هوش مصنوعی: شیر جنگل، که به معنای نماد قدرت و شجاعت است، به خاطر بدگمانیها و سوءظنها، خود را در برابر آتش و خطرات محافظت میکند و در جستجوی آرامش و امنیت است.
هوش مصنوعی: سپس فرمانده سپاه کمان را بالا برد، زه را در کمان گذاشت و آن را به سمت هدف نشانه رفت.
هوش مصنوعی: تیر از جمشید جم خارج شد و وقتی به سمت چپ پرتاب شد، به طرز عجیبی به سمت راست منحرف شد و در نهایت به سمت راست خم و راست شد.
هوش مصنوعی: هلال ماه از میان ابرها نمایان شد و به زیبایی بر روی دندانههای خمیده ی نگارهای تکیه کرد.
هوش مصنوعی: با دور شدن از راه نادرست، حقیقت نمایان میشود و در نگاه چپ، شکلی از اژدها پدیدار میگردد.
هوش مصنوعی: وقتی نام سرور و líder بلند شد، مانند پرندهای که روی لانهاش نشسته است.
هوش مصنوعی: صدایی از دلِ زمین برخاست و دریا را به خروش واداشت، به گونهای که کوهها نیز به لرزه درآمدند.
هوش مصنوعی: سردار سپاه تیر دیگری را بلند کرد و آن را به طور مرتب آماده پرتاب کرد.
هوش مصنوعی: چشمان او به قدری تحت تأثیر قرار گرفتند که مانند تیر زهر آگین کور شدند و در برابر او، زیباییهای ماه و آسمان بینظیر به نظر نمیرسیدند.
هوش مصنوعی: ابر به خود پیچید و با صدای بلند فریاد زد، گویی که اهریمن به خروش آمده است.
هوش مصنوعی: یک دود به وجود آمد که بویی از نبرد و جنگ را به همراه داشت و در آسمان آبی پیچید.
هوش مصنوعی: سردار با قدرت و شجاعت به سمت شمشیر رفت و مانند فیل مستی، انرژی و هیجان در او جوشید.
هوش مصنوعی: تیغی به تیزی مرگ به وجود آوردی که مرگ را دچار نقص و آسیب کردی.
هوش مصنوعی: اگر به کوه بروی و از شدت ترس و تیزی آن بترسی، آنچنان تحت تأثیر قرار میگیری که گویا خودت به دو نیم تقسیم میشوی.
هوش مصنوعی: تو به کوه او رساندی، در حالی که دل پر از کینهای را به او منتقل کردی و از او خواستی که با احتیاط و احتیاط بیشتری عمل کند.
هوش مصنوعی: طلسمی در میان پنهان شده است که تنها راه رهایی از آن، بریدن و قطع کردن است.
هوش مصنوعی: فرمانده را از غلاف بیرون بیاورید، چرا که کوه قاف از ترس او به لرزه درآمده است.
هوش مصنوعی: او آنقدر بر میان آتش ضربه زد که دود سیاهی از جانش بلند شد.
هوش مصنوعی: جهان در زمان خطر بزرگ، از چنگال یک موجود عجیب و ترسناک رهایی یافت و به دو بخش تقسیم شد.
هوش مصنوعی: سام به خاطر پایان دادن به کار جادو، خود را به آب انداخت.
هوش مصنوعی: در همان لحظه که زمان نماز فرا رسید، به نزد سیمرغ آمد و به سوی او رفت.
هوش مصنوعی: به پرنده خوشبختی که به او سلام میفرستم، چرا که از تو دوباره زنده شده و به حیات برگشته است.
هوش مصنوعی: دلت را از این درد شدید نجات دادی، دردی که هیچکس دیگر نتوانسته بود با آن مقابله کند.
هوش مصنوعی: دلی از درد و رنج شکستهام و بر کسانی که به حقایق بیاعتنا هستند، نفرین میفرستم.
هوش مصنوعی: در این گفتگو، سیمرغی کهن و با تجربه حضور دارد که به طور شجاعانه و با اراده، از راه قلواد به میدان میآید.
هوش مصنوعی: همراه با رضوان، همچون بادی، گروهی دیگر از پس آن، مانند نسیمی دیگر آمدند.
هوش مصنوعی: هر کسی به دیاری رفت، برخی به هند و چین و برخی به راه روم.
هوش مصنوعی: همه به سام سوار، که از بند گرفتار یاری یافته، تبریک میگویند و او را ستایش میکنند.
هوش مصنوعی: کسی که از مشکلات و دردسرها رهایی یافته، دنیایی تازه و متفاوت را تجربه میکند و زندگی تازهای را میبیند.
هوش مصنوعی: سام با سیمرغ قراردادی بست که نباید آن را شکست.
هوش مصنوعی: هر کسی که از فرزند تو به دنیا میآید و از خاندان و نژاد توست.
هوش مصنوعی: من در هر شرایطی به محبوبم وفادار خواهم ماند و به او نیکی خواهم کرد، چه در دنیا و چه در آخرت.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و از آنجا به سمت کوه البرز پرواز کرد.
هوش مصنوعی: سردار جنگ بر اسبش نشسته و رنگ موی سرش مثل سرمه سیاه است، و در کنار او جنگجویی با دندانهای تیز و آماده به نبرد حضور دارد.
هوش مصنوعی: پس از اینکه رضوان به اوج مقام رسید، از آنجا به سمت شهری به نام شارسان تصمیم گرفت و حرکت کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.