گنجور

 
خواجوی کرمانی

غو کوس برخاست از رزمگاه

جهان گشت بر چشم جادو سیاه

سپهبد ز هر سو چو پیلان مست

تن نیم‌تن کرده بر خاک پست

ز یک سوی شاپور و قلواد گرد

تن نابکار از زمین برشمرد

به هر حمله کشته بشد سی چهل

همه خاک میدان ز خون گشت گل

بدان تا بیامد به نزدیک گوش

یکی نیمه تن دید با جنگ و جوش

به بالا به مانند نیمه درخت

ولیکن به نیروی چون کوه سخت

درآمد ابا تیغ هندی به دست

کزو کوه و هامون شدی جمله پست

بدو گفت کای بدرگ شوم روی

چه کردی ز چاره شدی جنگجوی

ندانی که یزدان دادآور است

به هر جایگه بنده را یاور است

کسی کو به یزدان پناه آورد

جهان پیش جادو سیاه آورد

خدائی که قادر بود در جهان

سرافراز ازو گشته هر جا مهان

چو نام خداوند او را به گوش

بلرزید دل در بر تیره هوش

یکی حمله آورد بر نامور

رخ نامور گشته از درد زر

کسانی که دارند پیکر درست

به رزمم گه کینه هستند سست

تو خواهی که یک پا و یک دست و گوش

درآئی به میدان شیران زوش

به پاسخ بگفتش که ای سام شیر

همانا که گشتی تو از عمر سیر

قسم بر خداوندی پور عاد

به آب و به خاک و به آتش به باد

که شدادشان آفریده به دهر

هم از بهر نوش و هم از بهر زهر

که سازم به تو حمله در کارزار

نمانم که بینی دگر روی یار

تو خواهی که با دخت فغفور شاه

کشی باده لعل در پیشگاه

همین دم ازین حربه جان ستان

تنت را به خاک اندر آرم نهان

برآشفت ازین گفته سام دلیر

درآمد ز جا همچو غرنده شیر

بدو گفت کای بدرگ بدنژاد

نیایش نمائی به شداد عاد

برآورد از آن غصه گرز گران

بزد بر سر شاه نیمه تنان

که او را در آن دشت گرداند پست

به یک حمله آن لشکرش را شکست

جهان سر به سر بحر خوناب گشت

دل سنگ از بیم وی آب گشت

هجوم آوریدند دیو و پری

همی نیم‌تن شد ز جان اسپری

نماندند ازیشان یک تن به دهر

همه کشته گشتند از تیغ قهر

چو تسلیم آن دست‌انداز دید

در بخت بر روی خود باز دید

پیاده شد از اسب تسلیم شاه

ز پا موزه افکند و از سر کلاه

زمین را ببوسید در پیش سام

همی گفت کای سام با فر و کام

همیشه ز تو دور چشم بدان

که هستی خردمند بر بخردان

که هم با نژادی و هم باهنر

ندیدم به گیتی بدین سان گهر

خداوند گردون تو را زور داد

به میدان کین اختر آموز داد

سپهبد به گفتار او بنگرید

یکی پیر ماننده شید دید

به گردش هزاران ز دیو و پری

به گردش ستاده چو انگشتری

چو شمسه درآمد به مانند ماه

به سر بسته سه بند مشک سیاه

دو چشم سیاهش چو ترکان جنگ

به ابرو کمان و به مژگان خدنگ

فکنده به گلبرگ مشکین زره

شکن بر شکن بد گره بر گره

و یا هندو آمد به بازار چین

شد از کم‌بهائی چین بهر چین

به خورشید رخشنده افکنده دام

و یا هاله بر گرد ماه تمام

لب لعل شیرین او چون شکر

و یا درج یاقوت در وی گهر

زبان در دهانش خرد را روان

و یا غنچه در برگ گل بد نهان

ذقن سیب در سیب دلگیر چاه

و یا قطره آبی معلق به چاه

به گردن چو آهو به نرمی چو عاج

گرفته ز ملک جهان او خراج

شده سینه مانند رخشنده تاب

دو پستان بدو گشته سیمین حباب

ز بالای او سرو مانده خجل

وز آن رو بمانده ورا پا به گل

گرفته سر تنبل بدکنش

درافکنده در پای برز منش

بپرسید سام دلاور ز ماه

کئی تو بدین حسن و دل نیکخواه

بدو شمسه برگفت قصه تمام

که چون بود آن جادوی بدنظام

دگر گفت رحمان بود باب من

که روشن شد از فر او آب من

بدیشان همی گفت سام آفرین

که فرخنده‌تان باد روی زمین

چو تسلیم با مهر او رای کرد

هم آنجا سراپرده بر پای کرد

سپهبد نشست از بر تخت زر

گشاد از میانش کیانی کمر

به خدمت به پا شاه تسلیم پیر

دگر سوی قلواد و شاپور شیر

پری صف کشیده رده بر رده

همه جامهاشان به زر آژده

تو گفتی بهشتی است پرده سرا

همه حوریان پیش پهلو به پا

گرفته همه عودسوزان به دست

زمین و زمان گشته از بوی مست

به هر سو که دیدی سپهدار سام

پری در پری همچو ماه تمام

به هر یک که دیدی به از دیگری

همه سر به سر ناز و عشوه‌گری

که شاید به دام آید آن پهلوان

خریدار او گشته هر یک به جان

دل سام جای دگر در کمند

به زنجیر هجران شده پای‌بند

چو هر سو پریزادگان بنگرید

به حسن پری‌دخت یک تن ندید

شده شمسه ساقی و ساغر به دست

دو صد غمزه بر چشم پرفتنه بست

سرفتنه بگشاد هر گونه ناز

نگاهش همی کرد اظهار راز

چو بگرفت ازو جام فرخنده سام

ز خون کرد لبریز زرینه جام

بخوردی که بر سرش نگریستی

در آن بزم عشرت چنان زیستی

چنین تا که آئینه بگرفت زنگ

شد انجام افلاک ازو قیر رنگ

سپه مست گردید گردون پیر

درافکندازین بزم جامش به زیر