بخش ۱۴۲ - رسیدن سام به شهر سگسار و چگونگی احوال آن
به کشتی درآمد سپهدار سام
چو غواص در آب کرد او مقام
همان چار کشتی برافراختند
به دریای اخضر همی تاختند
یکی باد برخاست دلخواهشان
بیاراست گفتی همی کارشان
دو شب راند کشتی چو ملاحیان
دوم روز بگشود او بادبان
سواد یکی شهر آمد پدید
شتابان چو کشتی به ساحل رسید
به ساحل یلان بار انداختند
به سوی جزیره یکی تاختند
درآمد در آن شهر شاپور شیر
سگان دید چون اژدهای دلیر
دو سر دید از آن مردمان یک به یک
به یک روی آدم به یک روی سگ
به صورت چنان سگ به گفتار زشت
تو گفتی ز دوزخ بدیشان سرشت
چو ایشان بدیدند شاپور را
مر آن نامور شیربازو را
شگفتی به شاپور درماندند
ورا پیش سالارشان خواندند
بگفتند با شاه کردار او
که یک روی دارد یکی نامجوی
نباشد نشان سگی در تنش
ز چرم پلنگ است پیراهنش
چو این گفته بشنید ازیشان کلاب
بیارید گفتا ورا با شتاب
ببردند شاپور در پیش شاه
درآمد به خرگاه آن کینه خواه
یکی اهرمن دید تن همچو کوه
زمین زیر پایش سراسر ستوه
سری چون سر سگ سری آدمی
ندید هیچ با آدمش مردمی
ز شاپور پرسید چون آمدی
همانا که ایدر به خون آمدی
چه جوئی تو در شهر سگسار شاه
مگر اوفتادی به ناگه ز راه
ندانسته ایدر فتادت گذر
به چنگال این مردم کینه ور
فکندی به دندان ما جان خویش
ندیدی درین درد دامان خویش
بسی دیر سالست تا آدمی
نخوردیم و هستیم از ایدر غمی
کنونت بدریم از یکدگر
که دیگر نیارد کس ایدر گذر
بدو گفت شاپور کای مرد شوم
همین دم خرابست این مرز و بوم
نبینی ز سگسار ای شه یکی
نمانند بر جا یکی بیشکی
سپهدار سام است کآید ز راه
نهنگ دمان گرد ایران پناه
شتابد به پیکار شداد و عاد
براندازد آن تیره بدنهاد
به فرمان یزدان جان آفرین
بگیرد همه مرز مغرب زمین
کلاب این سخن را چو در گوش کرد
به مانند دریا دلش جوش کرد
به لشکر چنین گفت کاندر دمید
تنش را به چنگال در خون کشید
چو لشکر شنیدند مانند کوه
بدو حمله کردند چندین گروه
بغرید شاپور مانند مست
سوی چوبدستش درآورد دست
یکی را بزد چوب بر فرق سر
که چون توتیا گشت بر یکدگر
به سگ صورتان حمله آورد شیر
میان سگان نعره برزد دلیر
پرآواز سگ شد همه رزمگاه
زمین از سگان گشت یکسر سیاه
ولیکن ازیشان بیفکند چهل
سراسر زمین گشت از خون چو گل
سیه کرد از گرد پی هور را
به دندان گزیدند شاپور را
نبد خسته شاپور فرخنده شیر
خردمند و دریادل و جانپذیر
سگان گرد او نعره برداشتند
همه نعره از چرخ بگذاشتند
چو خورشید برگشت بیگاه شد
سپهبد ز کارش چو آگاه شد
به ملاح گفت ای جهانجوی شیر
خردمند و بیدار و بسیار دیر
همانا که شاپور گو بسته شد
و یا وی ز سگساریان خسته شد
شوم تا ببینم که چونست جنگ
چرا کرد شاپور چندین درنگ
به توفیق یزدان پروردگار
به سگسار سازم همه روز تار
بگفت و بپوشید جنگی زره
بزد بر دو ابروی پرچین گره
کمر بست و بگرفت نیزه به دست
سپر زد ابر گفت چون پیل مست
نشست آن دلاور به زین غراب
بیامد غریوان به سوی کلاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان درباره شاپور، سپهدار سام، است که به سفر دریایی میرود. او و موکبش به یک شهری به نام سگسار میرسند و با مردمی مواجه میشوند که ظاهری ترسناک دارند و یک روی آنها آدم و روی دیگرشان سگ است. این مردم به شاپور احترام گذاشته و او را به حضور شاه کلاب میبرند. کلاب که بسیار خشمگین است، شاپور را به درگیری تهدید میکند. اما شاپور با شجاعت پاسخ میدهد که خطر بزرگتری در حال قریبالوقوع است، اشاره به لشکری که به زودی به آنها حمله خواهد کرد. با این حال، شاپور برای نجات خود و مردمش به جنگ میپردازد و نبردی شدید میان شاپور و مردمان سگسار در میگیرد. داستان به شجاعت و دلیرمردی شاپور در برابر دشمنانش اشاره دارد.
هوش مصنوعی: فرمانده با مهارت و دقت به درون کشتی رفت، مانند غواصی که به عمق آبها میرود و جایگاه خود را در آنجا مشخص میکند.
هوش مصنوعی: آنها همان چهار کشتی را به حرکت درآوردند و به سرعت به سوی دریایی سبز رهسپار شدند.
هوش مصنوعی: یک باد به راه افتاد که دلخواه آنان بود و همه چیز را به زیبایی آماده ساخت، گویی که در حال انجام کارشان بود.
هوش مصنوعی: دو شب را مانند ملوانان دریا طی کرد، سپس در روز دوم بادبان را گشوده و سفر را ادامه داد.
هوش مصنوعی: یک فرد باهوش و دانا به سرعت وارد شهری شد، همانطور که یک کشتی به ساحل میرسد.
هوش مصنوعی: آنها بارهای خود را به ساحل یلان منتقل کردند و به سمت جزیرهای روانه شدند.
هوش مصنوعی: در آن شهر، شیران قدرتمند و دلیر مانند اژدهایان، به نزدیکی شاپور نزدیک شدند و او آنها را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: مردمان را از دو طرف دیده است؛ یکی همانند انسان و دیگری مانند سگ.
هوش مصنوعی: به مانند سگی که به حرفهای زشت تو پاسخ میدهد، تو نیز در مورد جهنم به آنها بد میگویی.
هوش مصنوعی: وقتی آنها شاپور را دیدند، همان شیر دلاور و مشهور را مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: شگفتی و حیرت به شاپور دست داده و او را به پیش سالارش فراخواندند.
هوش مصنوعی: گفتند که شاه دارای یک ویژگی خاص است و به دنبال یک نام و مقام است.
هوش مصنوعی: او هیچ نشانی از حالت سگ بودن در وجودش ندارد، زیرا پیراهنش از چرم پلنگ است.
هوش مصنوعی: وقتی او این سخن را از آنها شنید، به سرعت دستور داد تا کلاب را بیاورند.
هوش مصنوعی: شاپور را به حضور شاه بردند و او به کاخ وارد شد، همان کسی که کینه در دل داشت.
هوش مصنوعی: یک شیطان دید که تن انسان مانند کوهی است و زمین زیر پایش به طور کامل تسلیم شده و در حال فرورفتن است.
هوش مصنوعی: هیچکس ندیده است که سر یک آدمی به اندازه سر یک سگ بیارزش باشد، زیرا هر آدمی باید شان و منزلت خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: شاپور از او پرسید: وقتی که به اینجا آمدی، آیا واقعا به خون آمدی؟
هوش مصنوعی: چرا در شهر سگسار به دنبال شاه میگردی؟ مگر اینکه ناگهان از راه منحرف شدهای!
هوش مصنوعی: بیخبر قدم در راهی گذاشتهاید که به دام این مردم کینهتوز خواهید افتاد.
هوش مصنوعی: تو به ما آسیب زدی و جان خود را نادیده گرفتی، در حالی که در این درد، خود را گرفتار کردهای.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که دیگر انسانی را نبردیم و از این موضوع غمی نداریم.
هوش مصنوعی: حال که ما از یکدیگر جدا شدهایم، دیگر هیچکس نمیتواند از این مسیر عبور کند.
هوش مصنوعی: شاپور به مرد شجاع گفت: این سرزمین و خاک، در این لحظه به شدت در خطر است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در دنیای پر از دشواریها و مشکلات، هیچ چیزی پایدار نیست و همه چیز در حال تغییر و حرکت است. به عبارت دیگر، هیچ چیزی به طور دائمی نمیماند و همه چیز ممکن است به یک سمت برود.
هوش مصنوعی: سردار سام به سمت ایران میآید، در حالی که دریا و زمانه طوفانی هستند و او به عنوان پناهی برای مردم ایران میرسد.
هوش مصنوعی: به سرعت به جنگ با شداد و عاد خواهد شتافت و آن انسانی که بدنش ناپاک است را پراکنده خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به دنبال اراده خداوند، جان آفرین باید همه مرزهای غرب زمین را در اختیار بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی کلاب این حرف را شنید، دلش مانند دریا پر از هیجان و شور و شعف شد.
هوش مصنوعی: او به سربازان گفت که در این لحظه، جانش را با دستان خود در خون دفاع کند.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه این صدا را شنید، بود که مانند کوه به او حمله کردند و گروههای بسیاری به سوی او روانه شدند.
هوش مصنوعی: شاپور همچون فردی الکلی فریاد زد و دستش را به سمت چوبی که در دست داشت برد.
هوش مصنوعی: کسی دیگری را با چوب بر سر زد تا او هم مانند توتیا (مادۀ سفید رنگی که در چشمان پرندگان استفاده میشود) به یک شکل و حالت درآید.
هوش مصنوعی: شیر در بین سگها به آنها حمله کرد و با شجاعت فریاد زد.
هوش مصنوعی: صدا و هیاهوی سگها باعث شد که تمام میدان رزم مثل شب تاریک شود و از سگان پر شود.
هوش مصنوعی: اما آنان روزی چهل بار به زمین انداختند و زمین مانند گل از خون پر شد.
هوش مصنوعی: شاپور را که به دلیل ظلم و ستم روزگار به سیاهی و اندوه دچار شده بود، همانند گرگانی که طعمهای را در دندان میگیرند، به سختی مورد هجوم قرار دادند و او را آزردند.
هوش مصنوعی: شاپور، شیر نیکخوی و باهوش و دلیر، هرگز خسته نمیشود.
هوش مصنوعی: سگها دور او جمع شده و شروع به پارس کردن کردند و صدای پارس آنها از صدای چرخها گذشت.
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید غروب کرد، فرمانده به آنچه که انجام داده بود پی برد و متوجه کارش شد.
هوش مصنوعی: به ملاح گفت: ای جویای جهان، شیر فکری و فهمی، بیدار و با درایت، که زمان زیادی را پشت سر گذاشتهای.
هوش مصنوعی: شاپور به پایان رسید و یا از رفتار بچهگانه دیگران خسته شد.
هوش مصنوعی: من میخواهم ببینم که جنگ چگونه است و چرا شاپور اینقدر تأخیر کرده است.
هوش مصنوعی: با یاری خداوند، هر روز تاریکیم را به شادی و خوشی تبدیل خواهم کرد.
هوش مصنوعی: او گفت و زره جنگی پوشید و بر روی دو ابرویش که مانند گرهای پرچین بود، به جنگ رفت.
هوش مصنوعی: او عزم نبرد کرد و نیزه را در دست گرفت، و وقتی سپر را به سمت خود کشید، آسمان به رنگ ابر درآمد و او را مانند فیل مستی نشان داد.
هوش مصنوعی: دلاوری بر روی زین خود نشسته و با شجاعت به سمت محل نبرد میرود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.