بخش ۱۴۰ - نشاندن سام، قمرتاش را به جای قهرمان و رفتن به مغرب
چو یک هفته قانون شاهی ببست
به هشتم سپهبد به مسند نشست
قمرتاش فرخنده را پیش خواند
بر آن تخت زرین ورا برنشاند
به سر بر نهادش کلاه مهی
نشاندش به آئین شاهنشهی
بدو گفت کاین مرز سقلاب و روم
تو را دادهام شاهی مرز و بوم
نگه دار آئین و انصاف و داد
به یاد خداوند بنشین تو شاد
که تا بازگردم ز مغرب زمین
به همراه تازیم در مرز چین
پرینوش را بخشمت در جهان
نهم نام خاقان تو را در مهان
ببستند گردان به پیشش کمر
همه شاد از سام خورشید فر
سر ماه از آن مرز بر بست رخت
برون شد قمرتاش بر شد به تخت
همان گرد شاپور و قلواد شیر
روان شد به مغرب گو شیرگیر
چو دو منزل آمد به جائی رسید
جهان دید پر نرگس شد شنبلید
یکی چشمه آب پیشش روان
فرود آمد آن جایگه پهلوان
به یک دست کوهی سپهبد بدید
بدانگه فضای دگر بنگرید
که سایه فکنده به گردان سپهر
شده کنگرش پیکر ماه و مهر
زحل سایهای بود بر کنگرش
شب و روز بر کوه سودی سرش
دلاور در آن باره حیران بماند
روانی همی نام یزدان بخواند
ز شاپور پرسید کاین جا کجاست
کزین چرخ گردنده را دل بکاست
ندیدم بدین سان دژی در جهان
که رازش به کیوان بود در نهان
بدو گفت اینجاست دشت هژبر
بغرد زمان تا زمان همچو ابر
بر آن چرخ گردون برآرد غریو
در اندیشه از بیم او نره دیو
بدرد به چنگال نر اژدها
کمربسته در خدمت ابرها
سپرده بدو راه مغرب زمین
دلاور بلائی است دیو لعین
به فرمان او هست جنگی هزار
که هر یک خروشد چو ابر بهار
درین کوه هستند بسته کمر
گرفته ز هر سو همه کوه و در
پلنگان ز بیمش نهان زیر سنگ
بخائید از کین دیوان ز جنگ
درین گفتگو بود با پهلوان
که پیدا شد آن دیو تیره روان
خروشنده شد همچو غرنده ابر
که لرزید هامون و دشت هژبر
نهنگان ز بیمش به دریای آب
گریزنده گشته دلی پر ز تاب
پلنگان فکندند چنگال چرم
ازین دیو کاهد همی گرم گرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پس از یک هفته که قانون شاهی بسته شد، در روز هشتم سپهبد بر مسند پادشاهی نشست و قمرتاش فرخنده را به نزد خود خواند و بر تخت زرین نشاند. او با کلاهی به نشانه شاهی بر سر او نهاد و به او گفت که مرز سقلاب و روم را به او داده و خواست که آیین و انصاف را نگه دارد. او به همراهیش به مغرب زمین رفت و در مرز چین وعده بخشش پری نوش را به او داد.
قمرتاش با کمر بسته و شادابی، به سمت مغرب روانه شد و به جایی رسید که همگی از زیبایی آنجا شگفتزده شدند. او در آنجا چشمهای آب یافت و فرود آمد و با دیدن کوه بزرگی در آن جا مبهوت شد. سپس از شاپور پرسید که این مکان کجاست. شاپور به او گفت که اینجا دشت هژبر است که در آن زمان همچون ابر میغرد و دیوی خطرناک در آن جا زندگی میکند.
گفتگوها ادامه داشت تا ناگهان آن دیو تیره و خروشنده ظاهر شد و همه جا را به لرزه درآورد. نهنگان و پلنگان از ترس او پنهان شدند و در آن حین، دیو به شدت بر آنها هجوم آورد و جنگی بزرگ در گرفت.
هوش مصنوعی: وقتی که یک هفته از قانون شاهی گذشت، در روز هشتم، فرمانده به جایگاه خود نشسته است.
هوش مصنوعی: او ماه تابان و خوشبخت را بر آن تخت زرین دعوت کرده و او را بر آن جا نشاند.
هوش مصنوعی: او کلاهی از پارچه نازک روی سرش گذاشت که نشانهای از مقام و شاهانه بودن بود.
هوش مصنوعی: به او گفتند که من این سرزمینها که مرز سقلاب و روم است، برای تو به عنوان پادشاهی بخشیدهام.
هوش مصنوعی: توجه به اصول و انصاف و عدل را حفظ کن و به خاطر خداوند، با دل شاد زندگی کن.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از مغرب زمین برگردم، دوست دارم در مرز چین همراه تازهنفسی به سفر بپردازم.
هوش مصنوعی: من به تو نوش جان میکنم و در این دنیا نام شخصیت عظیم تو را در میان بزرگمردان به یاد میآورم.
هوش مصنوعی: آنها به دور او جمع شدند و کمر خود را بستند؛ همه از دیدن سام خورشید فر خوشحال بودند.
هوش مصنوعی: در اوایل ماه، از آن سرزمین با زرق و برق، تو به زیبایی و شکوه ظاهر شدی و مانند یک ملکه بر تخت نشستهای.
هوش مصنوعی: با گردی که شاپور و قلواد دارند، به سمت مغرب رفت و به شیرگیر گفت که برود.
هوش مصنوعی: وقتی به دو منزل رفت و به مکانی رسید، دنیا را دید که پر از گلهای نرگس شده و زمین پوشیده از علفهای نرم است.
هوش مصنوعی: در جایی که پهلوانی حضور دارد، چشمه آبی به سمت او جاری شده است.
هوش مصنوعی: در یک دست، فرماندهای کوه مانند گرفت و سپس به فضای دیگری نگاه کرد.
هوش مصنوعی: سایهای که به دور آسمان افتاده، شکل آن کنگرهها نشان از ماه و خورشید دارد.
هوش مصنوعی: زحل به مانند سایهای بر قله کوه نشسته است و شب و روز بر آن میتابد و زیباییاش را میافزاید.
هوش مصنوعی: شجاع در آن موضوع دچار سردرگمی شد و در دل خود نام خدا را به زبان آورد.
هوش مصنوعی: شاپور از کسی پرسید که این جا کجاست، چون دلش از چرخش این دنیا به تنگ آمده بود.
هوش مصنوعی: من در هیچ جا دژی به این شکل ندیدم که راز آن در درونش به آسمانها مربوط باشد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: اینجا دشت هژبر است که زمان در آن میگذرد و همچون ابر در حرکت است.
هوش مصنوعی: در این دنیا همه چیز در حال چرخش است و صداهایی به گوش میرسد. در میان این خروشها، انسانها از ترس مخلوقات ناپاک و شیطانی، در فکر و اندیشه به سر میبرند.
هوش مصنوعی: به سختی در دست اژدهای نری قرار گرفتهام که برای خدمت به ابرها آماده شده است.
هوش مصنوعی: راهی که به سمت مغرب زمین باز میشود، به دلاوران نشان از خطر و مشکلاتی دارد که ناشی از وجود شیطان و بلایای آن است.
هوش مصنوعی: به دستور او هزار جنگ در راه است که هر کدام مانند ابرهای بهاری به خروش درمیآیند.
هوش مصنوعی: در این کوهها افرادی هستند که کمربندشان را محکم بستهاند و از هر طرف، کوهها و درهها را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: پلنگها از ترس او زیر سنگها پنهان شدهاند و دیوان به خاطر کینهاش از جنگ به وحشت افتادهاند.
هوش مصنوعی: در این بحث و گفتگو با پهلوان، ناگهان آن دیو تاریک و شیطانی ظاهر شد.
هوش مصنوعی: طبیعت به شدت در حال تکان خوردن و ناله کردن است، به طوری که زمین و دشتها نیز از این صدا و حرکت به لرزه درآمدهاند.
هوش مصنوعی: نهنگها از ترس او به عمق دریا فرار کرده و دلهایی پر از تلاطم دارند.
هوش مصنوعی: پلنگها چنگالهایشان را به بدن این دیو میزنند و او را به شدت مورد حمله قرار میدهند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.