بخش ۱۲۲ - نهان کردن پریدخت را به حکم فغفور در سردابه و آوازه مرگ او
نهان کردش از چشم ماهی چو ماه
مهش رفت در زیر ابر سیاه
فروشد به زیر زمین ماهچهر
درخشنده گردید در زیر مهر
چو سایه روان رو بدیوار کرد
همآواز خود ناله زار کرد
به سردابه در زندگی کرد جای
به تنگ آمد از دل در آن تنگنای
پری شد به ملک سلیمان چو مور
جدا شد چو بهرام و در شد به گور
ز بس کو بزد بر رخ از غصه دست
ز آب رخش برق آتش بجست
بنفشه ز نسرینش آمد پدید
ز برگ گلش زعفران شد پدید
فرو شد به نیلی قصب آفتاب
نهان گشت در برگ نیلوفر آب
بداندیش دستور از آن جایگاه
چو آمد به نزدیک فغفور شاه
چنین گفت با او شهنشاه چین
که فردا نوا ساخت باید به چین
که از شاه چین خرمی دور شد
پریدخت مهروی رنجور شد
همان شب به خواب اندر آن دید سام
که با لالهرخ بود با ناز و کام
که ناگاه یکی پردهای بس سیاه
درافتاد در روی آن نیکماه
پریدخت شد در سیاهی نهان
برآمد ز هر سو غریو و فغان
بجست از سر گاه سام دلیر
کنارش شد از آب چشم آبگیر
همان گاه خورشید برزد علم
برون شد شب قیرگون از قلم
مقارن که بد محرم راز او
به هر نیک و بد بود دمساز او
بخواند و به نزدیک خویشش نشاند
از آن خواب با وی سخنها براند
دگر گفت بشتاب از ایدر به چین
خبر جوی از همرهان گزین
مرا از پریدخت آگاه کن
همه روز اندیشه کوتاه کن
ز مهرو به نزد من آور خبر
کز اندوه شد گونهام همچو زر
مقارن چو زی شهر چین کرد رای
بپرسید از خادمان سرای
که آن سرو گلروی چونست حال
کزو سام یل راست دل در ملال
بگفتند با وی که آن نوش لب
سحرگه تنش شد فرزوان ز تب
کنون سوی او شد فراوان پزشک
که شد رانده از دیده همچون سرشک
مقارن چو بشنید گردید باز
همه رازها گفت با سرفراز
دژم شد رخ سام نیرم ازان
ببارید بر زغفران ارغوان
پرستش کنان پهلو کینه توز
به درگاه دادار بودش سه روز
همی خواست بهبود آن دلنواز
همی گفت با داور کارساز
سیم شب چنان بد ز غم پهلوان
که جستی چو آتش ز هر جا زمان
چو گلروی شرقی جهانگرد گشت
فلک روی این موبد زرد گشت
ز طاووس زبون گشت بنگر تو زاغ
گل سرخ بشگفت ازین سبز باغ
برآمد ز ایوان فغفور شاه
خروش خروشنده بر اوج ماه
ز تاریکی دور دلهای تنگ
فرو رفته آئینه چین ز زنگ
برآمد غبار مصیبت ز موج
برآمد فغان جماعت به اوج
کله بر زمین زد فرزونده ماه
فلک چاک زد جیب نیلی قباه
عروس سپهر از دل تابناک
ز طارم برافتاد بر روی خاک
برآمد به یکباره از چین خروش
تو گفتی که عالم درآمد به جوش
به خواری درآمد به صحرای غم
فرو رفت گیتی به دریای غم
برآمد غریو سمک بر سماک
شه شرق بنشت بر روی خاک
برآمد غریو از کهان و مهان
که ببریده شد بیخ عیش از جهان
کجا رفت بانوی چین و ختن
پریدخت گلبوی سیمین بدن
دریغا که آن کبک طوطیخرام
برون رفت چون مرغ وحشی ز دام
شه چین بدروز برگشته بخت
نگون شد سر تاجش از پای تخت
ز خونابه چشم خیل و حشم
به دریا درافتاد چرخ علم
ز برنده موی کنیزان شاه
همه چین زده حلقه مار سیاه
ز برکنده چشم پریپیکران
ز خونابه اشک مه منظران
همه شهر بادام تر ریخته
همه خاک با خون برآمیخته
چو لاله سمن عارضان غرق خون
چو غنچه شده هر یک از خود برون
جوانان به بر در گرفته پلاس
مهان را نمانده در آن غم حواس
قضا را گرانمایه فرخنده سام
گو شیر دل پهلو نیکنام
در آن شب شرابی ز غم خورده بود
می روشنش سر گران کرده بود
سحرگه چو از خواب نوشین بجست
چو خور مهد بر کوهه بور بست
به صحرا علم زد ز بهر شکار
دلی پر امید و سری پر خمار
زمانی در آن کوه و صحرا بگشت
فرود آمد آنگاه بر روی دشت
ز آتش رخان باده افسرده خواست
ز می مرهم جان آزرده خواست
به ناگه خروشی رسیدش به گوش
به نوعی که آمد دلش در خروش
بپرسید کین بانگ و فریاد چیست
ازین گونه شیون در ایوان کیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستانی از پری دختی روایت میشود که به دلیل جدایی از شاه چین دچار غم و اندوه میشود. او به زیر ابرها و درختان پناه میبرد و درون سردابهای زندگی میکند. در این میان، سام، قهرمان داستان، خواب پری دخت را میبیند و در پی یافتن علت غمش به چین میرود. مناظر غمانگیز و فغان مردم به خاطر از دست دادن پری دخت، جو حزن را در سرزمین چین فراگرفته است. سام متوجه میشود که پری دخت در حال بیماری است و تصمیم میگیرد برای نجات او و بهبود حالش اقدام کند. در نهایت، فریاد و گریهای بزرگ در سراسر سرزمین و آسمان طنینانداز میشود و همه به سوگ نشستهاند. داستان به وضوح از عشق و غم ناشی از جدایی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی که ماه زیبا در زیر ابرهای سیاه پنهان شد، ماهی هم او را از چشمها پنهان کرد.
هوش مصنوعی: ماهچهرهای زیبا و درخشان در دل زمین پنهان شد و مانند خورشید درخشانتر گردید.
هوش مصنوعی: او مانند سایهای در حال حرکت به دیوار نزدیک شد و با صدای خود نالهای غمانگیز سر داد.
هوش مصنوعی: در زندگی به گوشهای پناه برد و از دل به تنگ آمد؛ زیرا در آن فضا احساس محدودیت و تنگنا کرد.
هوش مصنوعی: عزیزان در بارگاه سلیمان، مانند یک مور به دور از یکدیگر پراکنده شدند، چنان که بهرام در سرزمین گور درگذشت و از دنیا رفتند.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اندوه، دستش را بر صورت خود میزند و از چهرهاش، آتش و برق پدید میآید.
هوش مصنوعی: بنفشه از نسرین ظاهر شد و برگ گلش به رنگ زعفران درآمد.
هوش مصنوعی: خورشید در میان نیلوفرهای آبی غرق شد و به رنگ نیلی درآمد، به طوری که در پس برگهای آن مخفی شد.
هوش مصنوعی: یک فرد بداندیش به مقام و جایگاهی میرسد و وقتی به نزد شاه فغفور میآید، خواستهها و افکار خود را مطرح میکند.
هوش مصنوعی: شاه چین به او گفت که فردا باید نوا و آهنگ جدیدی بسازیم و آن را به نمایش بگذاریم.
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دلربا که از سرزمین چین به دور افتاده، حالا در حالتی ناراحت و غمگین قرار دارد.
هوش مصنوعی: در همان شب سام در خواب دید که با انسانی زیبا و دلربا در کنار هم است و از زندگی لذت میبرند.
هوش مصنوعی: ناگهان پردهای سیاه بر روی آن چهره زیبا افتاد.
هوش مصنوعی: دختر پری در تاریکی پنهان شد و از هر طرف صدای اعتراض و ناله به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: در جستجوی یاری از سام دلیر، کنارش نشسته و اشکش مانند آب در آبگیر جمع شده است.
هوش مصنوعی: در همان لحظه که خورشید طلوع کرد، پرچم علم و دانش برافراشته شد و شب تاریک و سیاه مانند رنگ قیر از بین رفت.
هوش مصنوعی: همزمان با اینکه کسی که به رازهای او آگاه است به هر فرد نیک و بدی نزدیک میشود، او نیز با آنها ارتباط برقرار میکند.
هوش مصنوعی: او آغاز به خواندن کرد و نزدیک خود نشاندش، سپس از آن خواب برایش سخنانی برانگیخت.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید که عجله کن و از سمت ایدر به چین برو تا از همراهانت خبر بگیری.
هوش مصنوعی: به من بگو که چگونه میتوانم به پریدخت فکر کنم و هر روز کمتر در مورد آن نگران باشم.
هوش مصنوعی: از زیبای روی تو خبر بیاور، که به خاطر غم و اندوه، رنگ صورتم مانند طلا شده است.
هوش مصنوعی: موقعی که به شهر چین وارد شد، نظری اتخاذ کرد و از خدمتگزاران خانه پرسشهایی مطرح کرد.
هوش مصنوعی: آن سرو زیبای گلگون چه حالتی دارد که دل رستم دستان به خاطر او در اندوه است.
هوش مصنوعی: به او گفتند که آن نوش لب در صبحگاه باعث شد که بدنش از شدت تب به شدت زنگی و سرزندگی برسد.
هوش مصنوعی: اکنون پزشکان زیادی به سوی او آمدهاند، زیرا او مانند اشک از دیدگان دور افتاده است.
هوش مصنوعی: زمانی که او شنید، دوباره برگشت و تمامی رازها را با شخصی با مقام و رفعت در میان گذاشت.
هوش مصنوعی: چهرهی سام نیرم گرفته و اندوهگین شده است، بهطوری که باران بر گلهای زعفران و ارغوان میبارد.
هوش مصنوعی: با وجود کینه و حسادت، او به مدت سه روز با پرستش و عبادت در برابر خداوند ایستاد.
هوش مصنوعی: او میخواست که دلش شاد شود و در این فکر بود که با پروردگار، که کارها را سامان میدهد، سخن بگوید.
هوش مصنوعی: شب به قدری غمگین و تاریک بود که وقتی پیدا شد، احساس میکردی مانند آتش از همه جا فرار میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی با چهره زیبا و دلربا از سمت مشرق جهان سفر کرد، آسمان به خاطر این حرکت زیبا و خوشایند به رنگ زرد درآمد.
هوش مصنوعی: از زبان طاووس، به زیبایی زاغی که در این باغ سبز حیران و شگفتزده شده است، نگاه کن.
هوش مصنوعی: از ایوان شاه فغفور صدای بلندی به گوش میرسد که به اوج ماه میرسد.
هوش مصنوعی: از تاریکی که دلهای گرفته را فرا گرفته، آینههایی که پر از زنگ و کثیفی شدهاند، دور هستند.
هوش مصنوعی: غبار مشکلات و سختیها از امواج درد و رنج بلند شده است و صدای ناله و فریاد مردم به اوج خود رسیده است.
هوش مصنوعی: فرزند ماه، سرش را به زمین زد و آسمان را شکافت و لباس نیلی را به دوش کشید.
هوش مصنوعی: عروس آسمان بهدلیل درخشانش از بالای بلندی به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: ناگهان از چین صدای تو بلند شد، مثل اینکه جهان هم به هیجان آمده است.
هوش مصنوعی: به ذلت افتاد و به وادی اندوه پا گذاشت، دنیا به دریای غم تبدیل شد.
هوش مصنوعی: یکصدای بلند ماهیها به گوش میرسد و پادشاه شرق بر زمین نشسته است.
هوش مصنوعی: شور و هیاهویی از سوی بزرگان و اهل علم برپا شد، چرا که زندگی خوش و لذتها از این دنیا قطع گردید.
هوش مصنوعی: بانوی سرزمین چین و پرنسسی از ختن، با چهرهای زیبا و بدن چون گل، کجا رفته است؟
هوش مصنوعی: افسوس که آن پرنده زیبا و خوشحرکت مانند مرغی آزاد از دام خارج شد.
هوش مصنوعی: سلطان چین در روزهای بد، سرنوشتش به سمت نابودی رفته و تاجش از مقام و پادشاهیاش سقوط کرده است.
هوش مصنوعی: از اشکهای ریزشده و غم و اندوه، دنیای علم و دانش به دریا افتاد و به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: از موهای بافته شده کنیزان پادشاه، تمام چینها به شکل حلقهای شبیه به مار سیاه درآمده است.
هوش مصنوعی: از چشمان زیبا و دلفریب پریان، اشکهایی که همچون خون به زمین میریزد، بر میخیزد.
هوش مصنوعی: تمام شهر پر از بادام تلخ شده و خاک آن با خون آمیخته است.
هوش مصنوعی: مانند لالههای سمن که در عرق خود غوطهورند، هر یک از آنها به گونهای از خود نمایان شده است.
هوش مصنوعی: جوانان کنار در نشستهاند و از مهمانها پذیرایی میکنند و در این حال دیگر به غم و اندوه فکر نمیکنند.
هوش مصنوعی: سرنوشت نیک و ارزشمند را به کسی نسبت میدهند که شجاع و دلیر است و در کنار او نام نیک و مشهور وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن شب، جامی پر از شراب غم را نوشیده بود و میتابید. در این حال، سرش را به آرامی بالا برده بود.
هوش مصنوعی: در صبح زود، زمانی که خواب شیرین را کنار گذاشت، خورشید مانند یک نوزاد تازه به دنیا آمده بر فراز کوهها درخشید.
هوش مصنوعی: در دشت پرچم به اهتزاز درآورد تا به شکار برود، دلش پر از امید بود و سرش پر از نشئگی.
هوش مصنوعی: مدتی در کوهها و بیابانها سفر کرد و سپس بر زمین دشت فرود آمد.
هوش مصنوعی: از زیبایی چهرهات، بادهای غمگین خواستم و برای التیام درد جانم، نوشیدنی میجستم.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی صدایی به گوشش رسید که به نحوی بود که دلش به تپش افتاد.
هوش مصنوعی: در جستجوی این هستیم که صدای بلند و شیون از کجا میآید و چه کسی در این فضا در حال ناله و فریاد است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.