بخش ۱۲۰ - رها کردن فرهنگ، سام را از طلسمات عالمافرزو
سراینده داستان کهن
چنین گوید از دیوزاده سخن
که چون شد سوی دشت و که رهسپر
بدان تا بیابد ز سامش خبر
به صحرائی افتاد او را گذار
که هرگز نبودی در آن قیر و قار
ز اندیشه پنهاش بودی فزون
درازیش افزونتر از چند و چون
پیاده به ره رفت هفتاد میل
همه دشت تیره چو دریای سیل
دلش از بر تابش خور بتافت
همان هم برین تشنگی راه یافت
در آن تشنگی آن یل کامیاب
ز پا اندر افتاد و شد سوی خواب
چنین دید در خواب فرهنگ گرد
که نزدش یکی نیک پی ره سپرد
شنیدم ز دهقان شیرین کلام
که او بود آدم علیهالسلام
همان نیز پیش از گرانمایه سام
ز چین سوی ایران شدی بهر نام
سپهدار ایران و نامآوران
که چون در طلسم اندر از غم نوان
چو شد سوی فرهنگ پرخاشخر
بمالید از مهر دستش به سر
از آن پس بدو گفت کای تیزبین
بسی رزمجوئی به مغرب زمین
شکسته شود چون طلسمات چین
ببینی رخ پهلوان گزین
چو بیدار گردی سوی دست راست
سبک رهسپر شو چنان کت هواست
درختی گشن شاخ مانند عاج
ببینی برش نیز مانند ساج
برافراز بال و به نیرو بکن
همانگه ابر روی هامون فکن
به جایش یکی لوح از سیم خام
ببینی برافراز سنگ رخام
درو کنده خطها سراسر به خون
هر آن چیز خوانی مکن غیر آن
که باشد ز یزدان بدان لوح اسم
جز این رسم نبود کلید طلسم
طلسمات را چون به هم برزنی
ز نیرو دل و جان برو برکنی
چنین گوی با سام رزمآزمای
که با رنج دوری مشو غمفزای
مکن گاه سختی دل خود دژم
که ایدر بلا نیست او را چه غم
نبینی الم چون ز گشت سپهر
همانا نبینی ز شادیش چهر
چو گردان برآرید تیغ ستیز
کنید از نم خون جهان رستخیز
همانا که یابید از دهر نام
تو هم تیغ کین را درآر از نیام
بگفت این و رخ را نهان کرد زود
برآمد ز جا دیوزاده چو دود
بدان ره که آدم نشان داد رفت
چو شیر دژآگاه چون باد تفت
بدانجا یکی بد درخت بلند
رسید آن سوارافکن هوشمند
بیازید دست و بغل برگشود
به نیرو درخت از زمین کند زود
بینداخت بر روی هامون چنان
کزو شد دل گاو ماهی نوان
ز ناگه جهان شد پر از تیره گرد
وزیدی زمان تا زمان باد سرد
چو آن تیرگی از جهان رخ نهفت
رخ دیوزاده چو گل برشکفت
به جای درخت جوان بنگرید
ز ناگه یکی لوح از سیم دید
در آن بود از نام یزدان ده اسم
کز آن نامها بود برپا طلسم
سبک دیوزاده بیازید چنگ
مر آن لوح بربود از روی سنگ
چو برخواند نام خداوندگار
برآسود از گردش روزگار
همانگه حصاری در آن روی دشت
به فرمان یزدان پدیدار گشت
بلندیش اندیشه ها رسته بود
درش بود آهن ولی بسته بود
سبک دیوزاده بشد سوی در
به لوح اندر آن کرد ناگه نظر
نوشته چنان بود در لوح باز
که ای شیردل مرد گردنفراز
فلان اسم برخوان که این بسته در
گشاده شود بر رخت بیخطر
چو برخواند نام خدای جهان
در بسته شد باز از ناگهان
ستایش بسی کرد بر کردگار
وز آن پس شد اندر درون حصار
ز ناگه یکی باغ خرم بدید
درختان او سر شمشاد و بید
همی خواست زو بگذرد نامور
ز ناگه نهنگی برآورد سر
دلاور به لوح اندر آن بنگرید
چنان بر نوشته به آن لوح دید
که مندیش از هیچ ای پیل مست
بزن بر سرش از غضب چوبدست
چو برخواند فرهنگ اندر زمان
بزد بر سرش چوبدست گران
وز آن پس چو باد از بر آب جست
جهان گشت تیره دگر ره نشست
پس از تیرگی چون یکی بنگرید
ز شادی همانگه ز جا بردمید
ز پیش و ز پس آتش افروخته
در آتش جهان سر به سر سوخته
بترسید بر اوج چون بنگرید
نشیمن بر افراز کوهی بدید
نوشته چنین بود بر لوح خام
که ای نامور مرد با نام و کام
چو آدم به ناکام فرمان بهشت
به کوه سراندیب رفت از بهشت
ز کردار خود بود بی حد ملول
شد از این دعا توبه او قبول
تو برخوان سه بار و به آتش بدم
که تا گردد آتش به یکباره کم
وز آن پس گذر کن به آتش چو باد
که گردی ز گشت فلک باز شاد
برافراخت سر مرد بیهوش را
گذر کرد ز آتش به نام خدا
بیابانی آمد مر او را به پیش
که تابیدن آب پنهان بیش
در آن دشت چون ساعتی ره برید
ز ناگه یکی پشته آمد پدید
بر افراز پشته برافراخت سر
بر آن سوی بگماشت سوی نظر
یکی ژرف دریای جوشنده دید
دمادم چو تندر خروشنده دید
بیامد به نزدیک دریاکنار
نظر کرد بر لوح آن نامدار
نوشته چنان بود کان نام حق
کزویست یکسر جهان را سبق
چو برخوانی از روی دریای ژرف
ببینی یکی زورقی بس شگرف
به زورق درآ همچو باد بهار
بدان تا بیابی ز دریا گذار
چو بر دادگر آفرین گسترید
همانگه یکی زورق آمد پدید
درآمد به زورق سرافراز راد
گذر کرد از روی دریا چو باد
دگر ره بدان لوح چون بنگرید
چنین بود کای برد رخشان چو شید
بر آن کوه الماس چون در رسی
از آن جایگه خسته گردی بسی
بخوان اسم یزدان فرمانروا
چو پیلی رسد مرغکی از هوا
قدم پیش نه همچو شیر دلیر
بزودی بزن دست و پایش بگیر
که او اوج گیرد زند بال و پر
تو از کان الماس یابی گذر
همانگاه فرهنگ لب برگشاد
ز نام جهاندار میکرد یاد
که ناگاه بنهفته شد روی شید
پدیدار گردید مرغی سفید
تنش بود همچون تن ژنده پیل
برفجلش بود پیل دلیل
سوی پشت آورد میل از فراز
برآمد زجا مرد پیکارساز
به چستی بزد دست و پایش گرفت
ندیده کسی در جهان این شگفت
به پرواز شد مرغ و پر برفشاند
ز الماس او را سبک بگذراند
بر خویش جا داد و خود برپرید
شد اندر هوا در زمان ناپدید
دگر ره سپر شد یل کامیاب
بدید اسب گردنکشان و غراب
گسسته لگام و نگون کرده زین
مر آن هر سه صرصر تک و که سرین
سبک کردشان زیر زین باز رام
پس آنگه پی سام برداشت گام
از آن روی سام یل و سروران
برفتند چون باد بر هر کران
ندیدند راهی به پیش اندر آن
شد از تاب خورشان کمان چون سنان
به ناگه فتادند بر روی خاک
بماندند در زیر دام هلاک
چو رفتند آن هر سه جنگی ز هوش
شنیدند از افراز هر یک خروش
گشودند چون دیده فرهنگ بود
که با فر و نیروی هوشنگ بود
لجام فرسها گرفته به دست
بر ایشان خروشید چون پیل مست
بجستند از جای نامآوران
سخن ساز گشتند از بر کران
سبک دیوزاده ز کار شگفت
هر آن چیز در پیش او بود گفت
مر آن نامداران فرخنده نام
بگفتند احوال خود را تمام
وز آن پس نشستند بر بادپا
برآمد سبک بارگیشان زجا
ز ناگه زچین راه را یافتند
سوی لشکر خویش بشتافتند
به دل یاد مهوش نهان میگرفت
ز ساقی می ارغوان میگرفت
به مستی همه راز خود بازگفت
دلیران بماندند ازو در شگفت
غو طبل شادی ز چرخ برین
چو در شد به غم رفت آن شاه چین
فرستاد کارآگهی نامور
که آرد ز گردان زابل خبر
فرستاده رفت و بدانست راز
هماندر زمان سوی او گشت باز
بگفتا ترا بخت بد گشت رام
که پیدا شد اندر جهان نام سام
شه چین غمین گشت با سروران
همانگه بر سام یل شد روان
به یک دست تیغ و به دستی کفن
بسی گشته نامآوران انجمن
چو آمد بر سام بگشاد لب
بگفت ای سرافراز والانسب
به گردنده خورشید و رخشان قمر
به تخت بزرگی و تاج و کمر
که من از جهانسوز خنجرگذار
نیم هیچ آگه از آن کارزار
اگر چه مرا هست بی مر گناه
چو زین سان رسیدم درین بارگاه
سزد گر گناهم گو سرفراز
دگر یاد نارد ز بگذشته باز
جهانجو چو دیدش بدان سان نوان
گناهش ببخشید اندر زمان
وز آن پس بدو گفت بر ساز کار
که باید شدن سوی ایران دیار
پذیرفت فغفور و شد باز جا
ز کارش نه سر بود پیدا نه پا
یکی داستان دگر گوش کن
طلسمات چین را فراموش کن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان کهن درباره دیوزادهای است که به دنبال یافتن خبری از سام، پیشوای ایرانیان، به دشتهایی میرود که هرگز در آنها نبوده. او در حال سفر، دچار تشنگی شده و به خواب میرود. در خواب، با آدم (علیهالسلام) ملاقات میکند که او را راهنمایی میکند. آدم به او میگوید که باید نامهای خاصی را بخواند تا بتواند طلسمات چین را بشکند و به پیروزی برسد. دیوزاده از خواب بیدار میشود و با استفاده از رهنمودهای آدم، به انجام کارهای قهرمانانه میپردازد و در نهایت با پیروزی بر دشمنان، نام خود را در تاریخ جاودانه میکند. این روایت از سفر و چالشهای دیوزاده، داستانی از تلاش، ایمان و پیروزی است.
هوش مصنوعی: گوینده داستان قدیمی، از موجودی ماورایی و شرور سخن میگوید.
هوش مصنوعی: وقتی به دشت رسید و راه را جستجو کرد تا از خبر سام باخبر شود.
هوش مصنوعی: او به دشت و بیابانی رسید که هرگز در آنجا نبود و تجربهای از آن ندارد.
هوش مصنوعی: از فکر و خیال او به شدت غرق شدهای و زمان تو بیشتر از آنکه به انجام کارهای مشخص بگذرد، صرف تفکرات و تردیدها میشود.
هوش مصنوعی: پیاده به راه رفتن، هفتاد میل مسافت را طی کرد و در این مسیر، همه دشتهای تیره و سیاهی به مانند دریای پر از سیلاب به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: دل او از تابش نور خورشید خسته و ناامید شد و این ناامیدی به تشنگی او افزود و راهی برای تسکین پیدا کرد.
هوش مصنوعی: در آن حالت تشنگی، آن پهلوان موفق از شدت خستگی به زمین افتاد و به خواب رفت.
هوش مصنوعی: در خواب، فردی را دید که کتابی از دانش و فرهنگ در دست دارد و به او نزدیک شد، کسی که رفتار نیکو و راه درست را انتخاب کرده بود.
هوش مصنوعی: شنیدم که دهقانی با گفتار دلنشین میگوید که او همان آدم نخستین است.
هوش مصنوعی: همان چیز ارزشمند که سام از چین به سمت ایران آورد، برای نام و اعتبار بود.
هوش مصنوعی: سردار ایران و بزرگانی که وقتی در دورانی سخت و پیچیده قرار میگیرند، از غم و اندوه دور میشوند و با قوت و اراده به پیش میروند.
هوش مصنوعی: وقتی به سوی فرهنگ جنگجو رفت، با محبت دستش را به سرش کشید.
هوش مصنوعی: پس از آن به او گفت: ای تیزبین و هوشمند، تو به دنبال جنگ و نبرد و ماجراجویی در سرزمین مغرب هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که رازها و جادوهای پیچیده آشکار شود، چهره و خصوصیات قهرمانان واقعی را خواهی دید.
هوش مصنوعی: وقتی بیدار شدی، به سمت دست راست نگاه کن و با آرامش و سبکی حرکت کن، همانطور که باید در هوای مناسب رفتار کنی.
هوش مصنوعی: درختی را خواهی دید که شاخههای آن مانند عاج فیل است و برش آن نیز شبیه چوب ساج به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: بالهایت را برافراز و با قدرت به حرکت درآور. در آن لحظه، ابرها را به سمت هامون بران.
هوش مصنوعی: به جای آنکه یک تکه سنگ سفید زیبا ببینی، یک لوح از نقره خام را به تماشا میگذاری.
هوش مصنوعی: در اینجا به ما گفته میشود که هر چیزی را که میخوانی، فقط به آنچه با جان و دل در آن خطهای نوشته شده است، توجه کن و از چیزهای دیگر دوری کن. اگر مطالبی را میخوانی که در آنها حقیقتی وجود ندارد، مانند خون، به آنها اهمیت نده.
هوش مصنوعی: هیچکس جز خداوند نمیتواند بر روی لوح تقدیر چیزی فراتر از آنچه نوشته شده را بیابد و این موضوع به هیچگونه جادو و رمز و رازی وابسته نیست.
هوش مصنوعی: اگر طلسمها را کنار هم قرار دهی و به هم بپیوندی، نیروی دل و جانت را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: با سام، که جنگجوی ماهری است، اینگونه صحبت کن که از رنج دوری نگران نشوی و غم را در دل نپرورانی.
هوش مصنوعی: خود را در سختیها ناراحت نکن، چون در اینجا مشکلی وجود ندارد که نگرانش باشی.
هوش مصنوعی: اگر به گردش آسمان توجه نداشته باشی، هرگز نخواهی توانست چهرهی شاد او را ببینی.
هوش مصنوعی: وقتی که جنگ و درگیری آغاز شود، باید به پا خیزید و با عشق و از خودگذشتگی بر فشارهای زندگی غلبه کنید.
هوش مصنوعی: به راستی که اگر کسی به یاد تو بفتد و نامت را بر زبان آورد، باید به ستیز و مقابله با دشمنان دست بزند و از قدرت خود بهره برد.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سریع چهرهاش را پنهان کرد، دیو زاده به سرعت از جای خود برخاست و مانند دود ناپدید شد.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که آدم (انسان) در راهی که نشان داد، رفت. او مانند شیری که از دژی آگاه است، با قدرت و سرعت حرکت کرد.
هوش مصنوعی: در آنجا یکی از سوارکاران باهوش به درخت بلندی رسید.
هوش مصنوعی: درخت با قدرتی که دارد، به سرعت از زمین جدا شده و دستها و آغوشش را باز میکند.
هوش مصنوعی: به آرامی و با لطافت، چیزی را بر روی آبهای هامون گذاشت که دل گاو ماهی را نرم کرد و به وجد آورد.
هوش مصنوعی: ناگهان دنیا پر از تاریکی و ناآرامی شد و زمان به سمت باد سرد تغییر کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن تاریکی که جهان را فراگرفته بود، صورتش را پنهان کرد، چهره دیو را مانند گل زیبا و روشن کرد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به درخت جوان نگاه کنید، ناگهان یک تخته نقرهای خواهید دید.
هوش مصنوعی: در آن نام یزدان ده نام وجود دارد که از طریق این نامها، طلسمی برقرار شده است.
هوش مصنوعی: سبک دیوزاده، به آرامی و با هنر خاصی، به نواختن چنگ دست زده و از روی سنگ، لوحی با ارزش را برداشت.
هوش مصنوعی: هنگامی که نام خداوند را بر زبان بیاورد، از دغدغههای زندگی و فشارهای روزگار آرامش مییابد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، به دستور خداوند، دیواری در آن دشت ظاهر شد.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که فکر و اندیشهها در سطحی بالا و عمیق رشد کرده بودند، اما در عین حال، موضوعی که در آنجا وجود داشت همچنان محدود و بسته باقی مانده بود.
هوش مصنوعی: سبک دیوزاده به سمت در روانه شد و ناگهان نگاهی به لوح درون آن انداخت.
هوش مصنوعی: نوشته به وضوح در لوح ثبت شده است که: ای دلیران، ای مردان باوقار و با عزت.
هوش مصنوعی: اگر نامی خاص را ذکر کنی، این قفل گشوده خواهد شد و برای چهرهات مشکلی پیش نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که نام خدا به زبان آورده میشود، ناگهان درهای بسته به روی انسان باز میشود.
هوش مصنوعی: پس از ستایش بسیار خداوند، شخص به درون دژ و حفاظی رفت.
هوش مصنوعی: ناگهان یک باغ سرسبز را دید که درختانش، مانند شمشاد و بید، سر به آسمان سوده بودند.
هوش مصنوعی: او میخواست از نام معروفی عبور کند که ناگهان نهنگی سر خود را بلند کرد.
هوش مصنوعی: شجاع به آن لوح نگاه میکند، مانند این که بر نوشتهای که بر روی آن است، نظارت دارد.
هوش مصنوعی: از هیچ چیزی نترس، ای فیل مست! با عصبانیت بر سرش بزن با چوب.
هوش مصنوعی: هنگامی که فرهنگ و دانش در زمان خود به او یادآوری شود، او را به شدت تنبیه میکنند.
هوش مصنوعی: پس از آنکه مانند باد بر روی آب پرید، دنیا تاریک شد و راهی دیگر پیش گرفت.
هوش مصنوعی: پس از تیرهگی و سختی، وقتی که یکی به شادی مینگرد، در همان لحظه این شادی او را به پروازی از جا بلند میکند.
هوش مصنوعی: هر طرف که نگاه کنی آتش روشن است و در این آتش، تمامی جهان نابود شده است.
هوش مصنوعی: اگر به اوج قله کوه نگاه کنید، نگران باشید که نشیمنگاهی در زیرش را مشاهده خواهید کرد.
هوش مصنوعی: بر روی لوح خام چنین نوشته شده بود: ای مرد برجسته، با نام و خوشی.
هوش مصنوعی: زمانی که آدم به خاطر نافرمانیاش از بهشت رانده شد، به کوه سراندیب رفت.
هوش مصنوعی: از کردار خود بسیار ناراحت و خسته شده و از دعا کردن برای دیگران هم پشیمان است.
هوش مصنوعی: تو سه بار دعا کن و به آتش بدی تا کمکم آتش خاموش شود.
هوش مصنوعی: سپس مانند باد از میان آتش عبور کن، زیرا که در حرکت فلک میتوانی دوباره شادابی و شگفتی را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: مردی که بیهوش شده بود، سرش را بالا برد و با نام خدا از میان آتش عبور کرد.
هوش مصنوعی: یک بیابان برای او نمایان شد که در آن، آب پنهانی بیشتر میدرخشد.
هوش مصنوعی: در آن دشت، وقتی که یک لحظه راه را دنبال کردم، ناگهان تلّی نمایان شد.
هوش مصنوعی: پشته را بالا برد و سرش را بر آن گذاشت و به سوی دیگری نگاه کرد.
هوش مصنوعی: کس در عمق دریا چیزی را دید که همچون طوفان و رعد و برق همواره در حال جوشش و خروش است.
هوش مصنوعی: به کنار دریا آمده و به لوح معروفی که آنجا بود، نگاهی انداخت.
هوش مصنوعی: نوشته به گونهای بود که نام الهی از آن سرچشمه میگیرد و تمام آفرینش به طور کامل از آن ناشی میشود.
هوش مصنوعی: وقتی به آرامی چیزی را از عمق آب بخوانی، میبینی که یک قایق بزرگ در آنجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: به قایق سوار شو و مانند نسیم بهاری حرکت کن، تا بتوانی از دریا عبور کنی.
هوش مصنوعی: وقتی بر دادگستری و عدالت ستایش میفرستیم، در آن لحظه یک قایق بهناگاه ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: کشتی بادبانی با شکوه و پر افتخار وارد آبراه شد و همانند نسیم، از روی دریا عبور کرد.
هوش مصنوعی: وقتی به آن لوح توجه میکنی، میبینی که این همانی است که نورانی و تابناک مانند ماه است.
هوش مصنوعی: زمانی که به قلهی الماس برسید، از آن مکان بالاتر به شدت خسته خواهید شد.
هوش مصنوعی: وقتی نام خدای بزرگ را میخوانی، مانند پیلی که به زمین میرسد، پرندهای از آسمان به آنجا میآید.
هوش مصنوعی: به جلو برو و با شجاعت عمل کن، به سرعت او را نگهدار و کنترل کن.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر از منبعی ارزشمند و گرانبها مانند الماس گذر کنی، میتوانی به اوج و پرواز دست یابی. در واقع، اشاره به این دارد که با استفاده از امکانات و ظرفیتهای موجود، میتوان به موفقیت و پیشرفت رسید.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، فرهنگ زبان شروع به سخن گفتن کرد و از نام پادشاه جهان یاد کرد.
هوش مصنوعی: ناگاه، چهرهی ماه نمایان شد و پرندهای سفید ظاهر گردید.
هوش مصنوعی: تنش مانند جسم زشت و کهنهی فیل است و برف بر سرش مانند دلیل و نشانهای است.
هوش مصنوعی: عشق و اشتیاق به عقب بازگشت، از بالای میدان، مردی که آماده نبرد بود، از مکان خود برخاست.
هوش مصنوعی: او با سرعت و چابکی به سمتش رفت و دست و پایش را گرفت، هیچ کسی در دنیا چنین چیزی را ندیده است.
هوش مصنوعی: پرندهای پرواز کرد و بالهایش را مانند برف به اطراف پاشید، او به لطف الماسش سبک و آزاد به پرواز درآمد.
هوش مصنوعی: او به خود توجه کرد و سپس پرواز کرد و در زمان کوتاهی ناپدید شد.
هوش مصنوعی: دیگر راهی باقی نمانده و قهرمان پیروز به مشاهدهی اسبهای بلندقد و چابک پرداخته است.
هوش مصنوعی: با رها شدن مهار، زین از دست رفته و آغاز طوفان، حالتی به وجود آمده که همگی را دچار آشفتگی کرده است.
هوش مصنوعی: اسبها را زیر زین سبکبار کرد و سپس پی سام شروع به حرکت کرد.
هوش مصنوعی: از آن جهت، سام یل و بزرگان با سرعت و بیوقفه به هر سو رفتند، مانند باد که به راحتی در همه جا میوزد.
هوش مصنوعی: آفتاب به قدری تابان بود که کسی نتوانست راهی برای پیشرفت ببیند. مانند تیر کمانی که از آن تابش خورشید تحت تأثیر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: ناگهان بر زمین افتادند و در زیر دام مرگ باقی ماندند.
هوش مصنوعی: وقتی آن سه نفر از میدان جنگ دور شدند، صدای هر یک از آنها را که به طور جداگانه ناله و فریاد میزد، شنیدند.
هوش مصنوعی: چون به فرهنگ و دانش نگریستند، دریچهای به روی آن باز شد که از شجاعت و توانایی هوشنگ برخوردار بود.
هوش مصنوعی: سواران لگام اسبها را در دست گرفته و مانند فیل مست بر آنها خروش و سر و صدا کردند.
هوش مصنوعی: نامآوران از جای خود برخاستند و به گفتگو پرداختند و این گفتارها به مانند ساز موسیقی بر فراز کوهها طنینانداز شد.
هوش مصنوعی: سبک دیوزاده، به طرز شگفتانگیزی از کارهایی که انجام میدهد، هر چیزی که در مقابل او باشد را میگوید.
هوش مصنوعی: آن دسته از قهرمانان با افتخار نام و ویژگیهای خود را با ما در میان گذاشتند.
هوش مصنوعی: پس از آن، بر روی باد نشستند و با سبکی و راحتی از مکان خود برخاستند.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی راه را پیدا کردند و به سمت لشکر خود rushed کردند.
هوش مصنوعی: دل به یاد دختر زیبایی میافتاد و از ساقی جام شراب ارغوانی میگرفت.
هوش مصنوعی: در حالتی که از نشئگی صحبت میشود، فرد احساسات و رازهای خود را با صداقت بیان میکند و دلیران به این موضوع حیرتزده میشوند.
هوش مصنوعی: صدای طبل شادی از آسمان در حالی که در زندگی، غم سایه افکنده است، به سرای آن پادشاه چینی رخت بربسته است.
هوش مصنوعی: فرستاد شخصی معروف و کاردان تا خبرهایی از گردانهای زابل بیاورد.
هوش مصنوعی: فرستاده رفت و به راز آگاه شد و همین طور در همان زمان به سوی او بازگشت.
هوش مصنوعی: او گفت بخت تو بد شد، زیرا در جهان نام سام آشکار شد.
هوش مصنوعی: شاه چین با دلدرد و غم، در همان لحظه که با بزرگانش بود، به سمت سام یل حرکت کرد.
هوش مصنوعی: با یک دست شمشیر و در دست دیگر کفن، بسیاری از نامداران و مشهوران جمع آمدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی سام از رازهای پنهان آگاه شد، لب به سخن گشود و گفت: ای بزرگوار و از خاندان بلندمرتبه!
هوش مصنوعی: به دور خورشید و ماه روشن زندهگی میگذرد، مانند تختی بزرگ و با شکوه و زینتی از تاج و کمربند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم که در جنگی که آتش و ویرانی به همراه دارد چه برسرم آمده است و از آن خنجر که در دل شکستگی و درد رخ میدهد چیزی نمیدانم.
هوش مصنوعی: اگرچه من بیگناه هستم و مرگ را احساس نمیکنم، اما به این مقام و جایگاه رسیدهام.
هوش مصنوعی: اگر به اشتباهی مبتلا شوم، اشکالی ندارد؛ اما او دیگر نباید به گذشتهای که سپری شده است، فکر کند و آن را به خاطر بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی جهانگرد آن موجود را به آن شکل مشاهده کرد، در همان لحظه گناهش را بخشید.
هوش مصنوعی: پس از آن، به او گفت که باید برای رفتن به دیار ایران خود را آماده کند.
هوش مصنوعی: فغفور به آنجا رفت و دوباره مشغول کار شد، اما هیچ نشانهای از او دیده نمیشد، نه سرش مشخص بود و نه پایش.
هوش مصنوعی: یک داستان جدید را بشنو و طلسمهای چین را کنار بگذار.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.