بخش ۱۱۴ - گرفتار شدن سام به دست عالم افروز پری
وز آن سو جهان پهل شیر نر
سوی لشکر خویش شد رهسپر
تکش خان و قلواد شمشیرزن
تمرتاش و قلوش صف شکن
برانگیخته ابرش تیزگام
روان گشته یکسر به دنبال سام
بر چشمهای از قضا در رسید
یکی آهوی پر خط و خال دید
نه آهو عروسیست گفتی به جای
به بندش جهانپهلوان کرد رای
برانگیخت از جا غراب نوند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
رمیده شد آن آهوی شیرفر
سوی دشت شد چون صبا رهسپر
پسش بارگی راند سام دلیر
به دستش کمندی بد از چرم شیر
چو آمد به نزدیک آهو غراب
همان دم جهانپهلوان کامیاب
بر آهو بینداختش خم خام
چو صرصر برون جست آهو ز دام
کمان را به زه کرد مرد دلیر
ز ترکش برون کرد یک چوبه تیر
بینداخت بر وی نیامد صواب
براند از پی او دمادم غراب
همی رفت آهو و سام از پیش
به همراه نبود از دلیران کسش
بر آن دشت تا هفت فرسنگ راند
بسی نام یزدان بر آن راه خواند
دگر ره چو نزدیک آهو رسید
حصاری به ناگاه آنجا بدید
کجا بود ز آهن درون حصار
خروشنده مانند شیر شکار
که ای صاحب قلعه بگشای در
و یا از سر باره بر من نگر
از آن قلعه کس پاسخ او نداد
فرود آمد از باره مانند باد
بزد بر زمین نیزه آهنین
بدان سان که لرزید روی زمین
چو بنشست بر خاک تیره سنان
برو بست مر بارگی را عنان
وز آن پس به تندی همی کوفت در
ز گشت سپهری نبد باخبر
پس در ز ناگه صدائی شنید
جهانپهلوان چون به پس بنگرید
نه نیزه بدید و نه بر جا غراب
شد از بس شگفتی دلش پر ز تاب
همی گفت کاین جای اهریمن است
که او آدمیزاده را دشمن است
در اندیشه بد آن گو سرفراز
به ناگه در حصن گردید باز
یکی باغ خرم پدیدار شد
کزان سام را رخ چو گلنار شد
دلش گرچه از بارگی داشت داغ
ولیکن ز دشت اندر آمد به باغ
تو گفتی بهشتی است آراسته
مهیا درو هر چه دل خواسته
به هر سو گلستان بد آن مرغزار
درختان ز هر گونهای میوه دار
به نزد چمن در یکی رود آب
درخشانتر از چشمه آفتاب
بیامد بر رود مرد دلیر
نشستنگهی دید بر آبگیر
ز بس خستگی خواست تا نوشد آب
چو کرد از پی آب خوردن شتاب
خروشی برآمد همانگه چو دود
که ای سام بختت همانا غنود
نبینی دگر روی یار و دیار
جز ازغم نیابی دگر غمگسار
چه سانت رساندم درین سبز باغ
وزین ساختم پر ز خونت دماغ
که دیگر ره رفتنت نیست هیچ
فتادی درین عقده پیچپیچ
اگر خود ندانی که من کیستم
سخن گوش کن از پی چیستم
منم عالم افروز برگشته روز
که با من نسازد شه نیمروز
گر امروز کامم برآری رواست
وگر نه کنم هر چه بر تو سزاست
که گشتم ز چنگال حرمان زبون
مرا کرده یکبار هجران زبون
چنین چند خون گریم از دوریت
بیآرام باشم ز محجوریت
تو یار پریدخت و من یار غم
چنین چند باشم گرفتار غم
وگر با من امروز جوئی فراغ
همانا روی سوی لشکر ز باغ
نبینم اگر از تو خود رای و کام
نیابی ازین دژ رهائی ز دام
جهانجو چو بشنید در شد به غم
شد از جور او دیدهاش پر ز نم
بدانست کز وی نیامد رها
که او بندد از جادوئی اژدها
چنین پاسخ آراستش جنگجو
که پنهان مشو هیچ و بنمای روی
درین گفتگو پهلو کامیاب
که شخصی درآمد سلح پوش ز آب
نقابی به رو اندر آورده تنگ
گرفته سنانی ز آهن به چنگ
نشسته چو کوهی به پشت غراب
پی رزم و کین داشت گویا شتاب
چنین گفت کای سام رزمآزما
از آن برنشستم به این بادپا
که گر گشن جوئی و گر بدخوئی
بجویم به تو رزم پی جادوئی
جهانجو به دشنام لب برگشاد
بگفتا که چون تو پری رو مباد
چه خواهی زمن در جهان بازگوی
که هر دم بیاری مرا بد به روی
پریرو بدو خواهش آورد باز
که لختی درین باغ با من بساز
وز آن پس بر آن باره که سرین
ازین باغ خرم برو سوی چین
بدو سام یل گفت کز جادوئی
همانا نیابی ز من نیکوئی
ز افسونگری و ز آئین شیر
اگر رخ بتابی شوی دل پذیر
به ناکامیابی ز من کام خویش
اگر یابمت زین نشان رام خویش
پریزاد از گفت او شد دژم
ز انده به خشم اندر آورد نم
بدو گفت کای مرد بیهوش و رای
مرا گوئی از شیر سر برگرای
ز افسونگری هم میاور به یاد
مرا تا شوی از پی وصل شاد
چو از تو نباشد مرا خرمی
به نرمی چرا لب گشایم همی
همان به که گیرم ره جور و کین
ز افسون به تو تنگ سازم زمین
بگفت این و مهمیز زد بر غراب
چنان چون درآمد نهان شه در آب
چو او شد نهان پهلو نامدار
بیامند که بیرون رود از حصار
فراوان بگردید و راهی ندید
رخش گشت ماننده شنبلید
دگر ره چو صرصر درآمد به باغ
سری پر زکینه دلی پر ز داغ
همانگه بر رود آمد فراز
ز بس تشنگی آمد آبش نیاز
یکی دست ناگه درآمد ز آب
بدو ناخنان همچون چنگ عقاب
کمرگاه سام دلاور گرفت
جهان پهلوان شد ازو در شگفت
ز نیرو کشیدش به آب اندرون
ازو اسپری کرد صبر و سکون
بپوشید مژگان گو رزمساز
زمانی چو شد دیده را کرد باز
نه آن باغ دید و نه آن رود آب
نه آرامگاه و نه ماوای خواب
شه قلعه ریگش آرامگاه
جز از تابش خور نبودش پناه
ز هر سوش تا چشم میکرد کار
همی آتش تیز میزد شرار
تو گفتی مگر وی به دوزخ در است
که زیر آتش است و به سر بر خور است
چنان تشنه شد پهلو نیکنام
که شد روز روشن برو تیره شام
بنالید بر داور بینیاز
که ای بر همه بندگان کارساز
توئی آفریننده مور و مار
نداریم غیر از تو پروردگار
بگفت و به خاک سیه رو نهاد
ز دادار دارنده میکرد یاد
ز گرمی چنان از زمین برفروخت
که رخساره و دست و پایش بسوخت
ز بیچارگی اندر آمد ز پای
نه هش دید با خود نه مردی و رای
چو از پا درآمد صدائی شنید
بدان سان بلرزید بر خود چو بید
که ای سام اگر خواهی از هر بلا
به نیکاختری باز یابی رها
همان به که تابی رخ از دین خویش
نیاری دگر یاد از آئین خویش
پرستش کنی شیر را همچو من
که گردی از آن سرور انجمن
دگر از پریدخت بردار دل
به نیکی سوی مهر من دار دل
چو این گفتهها سر به سر بشنوی
همانا بر خرمی بدروی
تو را شاه ایران و توران کنم
شهان را همه کاخ ویران کنم
به دشنام بگشاد لب سام و گفت
که با تو همه تیرگی باد جفت
مبادا مرا هرگز این هوش و را
که رخ بازتابم به دین خدا
ددی را پرستنده گردم به دهر
که او نوش را مینداند ز زهر
دگر با پریوش درین چند روز
قسم خوردهام ای دد کینهتوز
که جز وی نباشد مرا یار کس
همان خود نیابد به کس دسترس
کنون با وی از مهر همخانهام
ز کیش تو و از تو بیگانهام
چنین پاسخش داد افسون نما
که ایدون رخ آور به دین خدا
برندت تو را گر سوی آسمان
نیابی ازین جادوئیها امان
ز گفتش دل سام آمد به درد
رخ خود به دادار دارنده کرد
همی خواست آزادی از هر بلا
که تا بازیابد ز جادو رها
به ناگه یکی آتش تیز و تاب
درآمد ز هر سو چو تیر شهاب
همه دور آن خانه آتش گرفت
همه ریگ تفتیده تابش گرفت
چو شد بر جهانجو جهان همچو دود
یکی دستش از ناگهان در ربود
ببردش به روی هوا در زمان
چنان برخروشید و برزد فغان
که ای سام گفتار من گوش کن
می از ساغر بخردی نوش کن
اگر نه به آتش دراندازمت
به گیتی ازین پس نهان سازمت
نپذرفت گفتار او پیل مست
فسونساز از وی رها کرد دست
به دریای بی بن رها ساختش
به یکباره از هش جدا ساختش
به آب اندرون شد جهان پهلوان
نهنگ دمنده شد از وی رمان
چو از پشت آمد به افراز آب
فسونگر گرفتش هم اندر شتاب
ز بحرش به سوی هوا برد باز
دگر چنگ افسونگری کرد ساز
نمیدید جز دست را هیچ سام
همی خواست خنجر کشد از نیام
نبد خنجرش نیز اندر میان
شگفتی فرو ماند ازو پهلوان
بنالید و برزد یکی تیزدم
ز چشمش درآمد ز اندوه نم
همانگه پریزاد افسون پژوه
نشستنگهی جست بالای کوه
به هر سو نظر کرد سام دلیر
همه گل بد و سبزه و آبگیر
چو بر چشمه اندر زمان ره سپرد
خدا را ثنا گفت و آبی بخورد
یکی نیروئی یافت با خویشتن
چمان شد چو شاخ گل اندر چمن
بیامد بر آبگیری فراز
نشست اندر آنجا زمانی دراز
ز بس غم به خواب اندر آمد سرش
برآسود آرام جان در برش
چو بیدار شد نامبردار سام
به پیش اندرش بود خان طعام
بیازید دست و چو شیران بخورد
همی شکر دادار دارنده کرد
به ناگه یکی پیکری شد پدید
جهانجو سراپای او بنگرید
ندانستاو را چگونه است روی
شگفتی فروماند لختی بدوی
همان گاه آن پیکر آواز داد
چنین گفت و چنگ سخن ساز داد
که ای سام از گفت من سر متاب
بدان تا ز شاهان شوی کامیاب
تو را هر چه گویم پذیرنده شو
مرا کام ده شیر را بنده شو
ربودش دگر باره افسون نما
از آن پس به کوی دگر کرد جا
ز پولاد سیلی بر افراز کوه
بدید آن جهانپهلوان شکوه
میانش ز افسونگری بد تهی
وز آن نامور را نبد آگهی
درو بود سوراخها چون قفس
ندیده شگفتی بدین گونه کس
همانگه پریزاد افسون نما
جهان پهلوان را درآن کرد جا
بدو گفت کاین جای زندان تست
همان گوهر بد نگهبان تست
رهائی نیابی ازین که دگر
مگر آنکه تابی تو از مهر سر
بگفت این و پنهان شد اندر زمان
جهان پهلو شد ز کارش نوان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این داستان، جهانپهلوان سام به دنبال یک آهو میرود که به خاطر زیباییاش توجه او را جلب کرده است. سام، که یک جنگجوست، در پی آهو به دشتهای وسیع میتازد تا آن را دستگیر کند. در مسیر، با مشکلاتی از جمله یک قلعه عجیب و تهدیدات جادوگران مواجه میشود. او در نهایت به باغی زیبا و سرسبز میرسد، اما در آنجا با جادوگران و توطئههایی روبرو میشود که او را در دامی میاندازند. کوششهای سام برای رهایی از جادو و یافتن آرامش او را در وضعیتی سخت قرار میدهد و به نوعی نشاندهنده تلاشهای او برای نجات خود از چنگال نیروهای تاریکی است. در پایان، سام به تلاشهایش ادامه میدهد و در پی دستیابی به رهایی و تحقق آرزوهایش است. داستان به پیچیدگیهای عواطف انسانی و مبارزات درونی او اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از آن سمت، شیر نر به سمت لشکر خود حرکت کرد و راه خود را باز کرد.
هوش مصنوعی: تکیهگاه و قدرت رزمی افرادی چون تمرتاش و قلوش هنگام نبرد، نشاندهندهی استقامت و شجاعت آنها در خط مقدم جنگ است.
هوش مصنوعی: ابر تندرو و سریعی به حرکت درآمده و بهطور کامل به دنبال سام رفته است.
هوش مصنوعی: در کنار چشمهای، آهوی زیبای پرزرق و برق و خوش نقش و نگار مشاهده شد.
هوش مصنوعی: گفتی به جای آهو که ازدواج میکند، دنیا قهرمان را به بند کشیده است.
هوش مصنوعی: کلاغ از جا پرید و با چابکی و تند و تیز، از بند و پیچ و تاب رها شد.
هوش مصنوعی: آهو که به دنبال شیر فرار کرده بود، به سمت دشت رفته و مانند نسیم در حرکت است.
هوش مصنوعی: سپس سام دلیر با قدرت و شجاعت به جلو رفت و کمندش را که از چرم شیر درست شده بود به دست گرفت.
هوش مصنوعی: زمانی که آهو به نزدیک غراب میرسد، همان لحظه قهرمان دنیا موفق میشود.
هوش مصنوعی: آهو به آرامی از دام رهایی پیدا کرد، همانطور که باد تند به ناگاه به حرکت در میآید و از مانع عبور میکند.
هوش مصنوعی: مرد شجاع کمان را به زه کشید و یک تیر را از ترکش بیرون آورد.
هوش مصنوعی: کسی که به دیگری ظلم کند، در نهایت با عواقب کار خود مواجه خواهد شد و نمیتواند از آن فرار کند. او بهطور مداوم درگیر مشکلاتی خواهد شد که خود ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: آهو و سام به راه خود ادامه میدهند، اما هیچ کدام از دلاوران در کنارشان نیست.
هوش مصنوعی: در آن دشت تا هفت فرسنگ دورتر، خیلی به نام خدا بر آن مسیر دعا و خواندن انجام میشد.
هوش مصنوعی: یک روز، وقتی که آهو به نزدیک یک منطقه رسید، ناگهان دیواری را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: کجا در حصار آهنی صدای خروشانی شبیه به شیر در حال شکار وجود دارد؟
هوش مصنوعی: ای صاحب قلعه، در را برای من باز کن یا حداقل از بالای دیوار به من نگاهی بینداز.
هوش مصنوعی: هیچکس از آن قلعه پاسخ او را نداد و او مانند بادی از بام پایین آمد.
هوش مصنوعی: با تیزی نیزهی آهنی، بر روی زمین فرود آمد به گونهای که زمین به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: زمانی که او بر روی خاک تیره نشست، دامنش را مانند دامهای نگه داشت که با مهار به راحتی کنترل میشود.
هوش مصنوعی: سپس به شدت به ضربه زدن ادامه داد، زیرا با خبر نشده بود که در گشت آسمان چه گذشتی است.
هوش مصنوعی: ناگهان صدایی را شنید و وقتی جهانپهلوان به عقب نگاه کرد، متوجه شد.
هوش مصنوعی: نه نیزهای به سوی او پرتاب شد و نه بر روی زمین خیال پرواز داشت، چون قلبش از شدت حیرت و شگفتی به شدت مشتاق و پر از التهاب گشت.
هوش مصنوعی: او میگفت که اینجا محل اهریمن است، زیرا او دشمن فرزندان آدم است.
هوش مصنوعی: اگر به اندیشههای ناپسند و منفی روی آوری، در یک لحظه ممکن است که به سرنوشت بدی دچار شوی و در موقعیت سختی قرار بگیری.
هوش مصنوعی: یک باغ زیبا و سرسبز نمایان شد که در آن چهره سام مانند گلی زیبا و سرخ رنگ جلوهگر شد.
هوش مصنوعی: اگرچه دل او به خاطر زحمات و سختیها زخمدار بود، اما از دشت و دشواریها به زیباییهای باغ رسید.
هوش مصنوعی: تو گفتی که بهشتی زیبا و آماده است که در آن هر چیزی که دل بخواهد وجود دارد.
هوش مصنوعی: در هر سمت، باغی زیبا وجود دارد و آن دشت پوشیده از درختان است که هر کدام میوههای متنوعی دارند.
هوش مصنوعی: در کنار چمن، رودخانهای جریان دارد که آب آن درخشانتر از نور خورشید است.
هوش مصنوعی: مرد شجاعی به کنار رود آمد و نشسته بود. ناگهان نگاهی به آبگیر انداخت و چیزی را در آن دید.
هوش مصنوعی: به خاطر خستگی زیاد، او تصمیم گرفت که از آب بنوشد. بنابراین با عجله و شتاب به سمت آب رفت.
هوش مصنوعی: به طور ناگهانی صدایی بلند شد، مانند دود که به هوا میرود، و به سام گفت که بخت تو همیشه در حال آسودگی و آرامش است.
هوش مصنوعی: هرگز دیگر نه روی یار را خواهی دید و نه سرزمین را، به جز غم، یار دیگری برای آرامش خاطر نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: چگونه در این باغ سرسبز به رشد و بالندگی رسیدم و از خون تو، به وجود آوردم این حس و حال؟
هوش مصنوعی: دیگر راهی برای رفتن تو وجود ندارد، تو در این مسئلهی دشوار و پیچیده گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: اگر خودت نمیدانی که کی هستی، به حرفهایم گوش کن تا بفهمی به دنبال چه چیزی هستم.
هوش مصنوعی: من روشنی بخش علوم و دانش هستم، مانند خورشید در زمان ظهر که با من هماهنگ نیست.
هوش مصنوعی: اگر امروز خواستهام را برآورده کنی، خوب است؛ و اگر نه، هر چه بخواهی با تو خواهم کرد.
هوش مصنوعی: من به دنبال رهایی از درد و ناامیدی هستم، اما یک بار به خاطر دوری و جدایی، زبانی عذابدهنده و بیزبان شدهام.
هوش مصنوعی: از دوری تو آنقدر گریه میکنم که بیقراریام بیشتر شود و همچنان در حسرت تو بمانم.
هوش مصنوعی: من تو را دارم که زیبای دلفریب هستی و در عین حال خودم در چنگال غم و اندوه گرفتارم. چطور میتوانم در چنین شرایطی به غمم ادامه دهم؟
هوش مصنوعی: اگر امروز با من راحتی را جستجو کنی، باید بدانی که در این مسیر، به سمت لشکری از باغها میروی.
هوش مصنوعی: هرگز نمیخواهم ببینم که تو طبق میل و اراده خود عمل کنی و از این دژ به دام رهایی پیدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی جهانگرد باخبر شد، به شدت غمگین شد و از ظلم او، چشمانش پر از اشک گردید.
هوش مصنوعی: میدانست که از او خبری نیست و او از جادوی اژدها به بند کشیده شده است.
هوش مصنوعی: او به جنگجو گفت که به هیچ وجه پنهان نشود و چهرهاش را نمایان کند.
هوش مصنوعی: در این مکالمه، شخصی وارد میشود که زره به تن دارد و از آب بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: پردهای بر چهره افکنده و محکم گرفته، مانند سنانهایی که به دست آهنگر هستند.
هوش مصنوعی: تو مانند کوهی بر پشت یک کلاغ نشستهای و به نظر میرسد که در پی جنگ و درگیری هستی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که شخصی به سام، که یک جنگجو و رزمنده است، میگوید که به خاطر این موقعیت یا شرایط جدید از جایی که هستم، به اینجا آمدهام. به نوعی نشاندهندهی تغییر مکان یا وضعیت در مواجهه با شرایط جدید است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال نیکی و خوبی باشی یا اگر بدی و رفتار ناپسند داشته باشی، من همچنان برای تو مبارزه میکنم و از تو دفاع میکنم.
هوش مصنوعی: جهانگرد با بدگویی زبانش را باز کرد و گفت: هیچگاه کسی به زیبایی تو نباشد.
هوش مصنوعی: هر چه که بخواهی از من در این دنیا بگو، چون هر لحظه تو را با خودم به دوش میکشم.
هوش مصنوعی: دختر زیبای رویاها از او درخواست کرد که کمی در این باغ با او وقت بگذارند و خوش بگذرانند.
هوش مصنوعی: سپس به آن محلی که سرزمین خوشبختی و شادی است، بروید، از این باغ زیبا به سمت چین حرکت کنید.
هوش مصنوعی: سام یل به او گفت: از سحر و جادو هیچ چیز خوبی از من نخواهی یافت.
هوش مصنوعی: اگر حُسن و زیباییات را از افسون و دلربایی شیرینزبانی بیرون بیاوری، دلها را به دست میآوری و همه مجذوبت میشوند.
هوش مصنوعی: اگر به ناامیدی برسی و نتوانی خواستهات را به دست آوری، مطمئن باش که من نیز در این حالت از آرامش خود بهرهای نخواهم برد.
هوش مصنوعی: پریزاد از سخنان او ناراحت و غمگین شد و به شدت خشمگین گردید.
هوش مصنوعی: به او گفت: ای مرد نادان و بیفکر، چرا به من میگویی از شیر (قدرت) دوری کن؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که در پی وصال و شادی هستی، از یاد من و افسونگریام غافل نشو.
هوش مصنوعی: وقتی از تو خبری نیست و دلخوشی و آرامشی از تو به من نمیرسد، چرا باید دلم را به صحبت کردن با تو مشغول کنم؟
هوش مصنوعی: بهتر است که در مسیر سختیها و کینهها، از جادوی تو کمک بگیرم و بر زمین سخت هجرت تسلط یابم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و با ضربهای بر پشت اسب، آن را به حرکت درآورد، همانطور که شاه به آرامی از زیر آب ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی او پنهان شد و دیگر مطرح نیست، کسانی میآیند که از محاصره خارج شوند.
هوش مصنوعی: بسیار جستوجو کرد، اما راهی ندید. اسبش شبیه به گیاهی به نام شنبلید شد.
هوش مصنوعی: زمانی که باد تند و خشمگین به باغ رسید، قلبی پر از کینه و دلی پر از درد به وجود آمد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، به علت شدت تشنگی، آب به او نزدیک شد.
هوش مصنوعی: ناگهان دستی از آب بیرون آمد که ناخنهایش شبیه چنگال عقاب بود.
هوش مصنوعی: کمرگاه سام دلاور به قوت و شجاعت او اشاره دارد که باعث شده است تا او یک پهلوان بزرگ و شگفتانگیز در جهان شود. در واقع، سام به عنوان یک شخصیتی قهرمان به حساب میآید که افتخارات بسیاری را به خود اختصاص داده و مردم از او به شگفتی میافتند.
هوش مصنوعی: از نیروی درون، او را به آب کشاند و از او آرامش و صبر را بیرون ریخت.
هوش مصنوعی: چشمها را باز کن و به زیباییها و جذابیتهای اطرافت نگاه کن، چون گویی مژگان تو مثل ابزار جنگی است که زیبایی را در میدان رقابت به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: نه آن باغ را دید و نه آن رود آب، نه جایی برای آرامش و نه مکانی برای خوابیدن.
هوش مصنوعی: شه قلعه ریگ، که به معنای رئیس یا فرماندهای در سرزمینی سخت و بیرحم است، تنها در سایه نور خورشید میتوانست به آرامش و پناه برسد. این تصویر نشاندهنده وابستگی انسان به نور و امید در زندگی است.
هوش مصنوعی: از هر جا که نگاه میکرد، آتش تند و شعلهور فعالیت میکرد.
هوش مصنوعی: تو پرسیدی آیا او در دوزخ است که زیر آتش باشد و این عذاب را تحمل کند؟
هوش مصنوعی: پهلوان نیکنام به شدت تشنه شد، به گونهای که روز روشن به شب تار تبدیل شد.
هوش مصنوعی: بر داوری که هیچ نیازی ندارد و به همه بندگان یاری میرساند، فریاد و زاری کنید.
هوش مصنوعی: شما تنها خالق هستید و هیچ موجود دیگری مانند مور و مار وجود ندارد، جز تو که پروردگار هستی.
هوش مصنوعی: او سخن گفت و بر زمین سیاه افتاد، از آفرینندهی خود یاد میکرد.
هوش مصنوعی: از شدت گرما، زمین به حدی داغ شده بود که پوست صورت و دست و پای او سوخت.
هوش مصنوعی: از شدت درماندگی به زانو درآمد، نه خود را دید و نه قدرت و تدبیری در خود احساس کرد.
هوش مصنوعی: وقتی صدایی به گوشش رسید، به طور ناگهانی از ترس به خود لرزید و مانند بید لرزان شد.
هوش مصنوعی: اگر ای سام میخواهی از هر مصیبت و بلایی دور باقی بمانی و به روزهای خوب و نیکو برگردی، باید رها کنی.
هوش مصنوعی: بهتر است که چهرهای زیبا و جذاب را به نمایش نگذاری و دیگر به آداب و رسوم خود فکر نکنی.
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من شیر را دوست داشته باشی و او را ستایش کنی، مانند کسی خواهی بود که در جمعی خوشحال و سرشار از شادی میدرخشد.
هوش مصنوعی: دیگر از دختر زیبای پریسان، دل را برگردان و به خوبی سمت عشق من ببر.
هوش مصنوعی: وقتی این سخنان را یکی پس از دیگری بشنوی، بهراستی به خوشحالی خواهید رسید.
هوش مصنوعی: من تو را پادشاهی برای ایران و توران قرار میدهم و بر همه شاهان حکم میرانم و کاخهایشان را ویران میکنم.
هوش مصنوعی: سام با کلمات زشت و تند صحبت کرد و گفت که همه بدیها و مشکلات به تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که این زیبایی و جذابیت من، باعث انحراف من از دین خدا شود.
هوش مصنوعی: اگر به دلدادهام در این دنیا عشق بورزم، زیرا او خوبیها و لذتها را از بدی و زهر تشخیص نمیدهد.
هوش مصنوعی: در این چند روز، با معشوقهام پیمان بستهام و به این دلیل دیگر به تو که دشمنی کینهتوز هستی، توجهی نخواهم کرد.
هوش مصنوعی: جز او هیچ یاری برای من نیست و کسی را نمیتوانم به او نزدیک کنم.
هوش مصنوعی: هماکنون من با او به خاطر عشق و محبت زندگی میکنم، ولی به خاطر عقاید تو از تو فاصله گرفتهام و با تو بیگانه هستم.
هوش مصنوعی: او پاسخ روشنی داد که با آن، به حقیقت دین خدا و راه آن هدایت خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر تو به آسمان نرسی، از این جادوها نمیتوانی رهایی یابی.
هوش مصنوعی: از صحبت او دل سام به درد آمد و به خاطر چهرهاش به خداوند زاری کرد.
هوش مصنوعی: او میخواست از هر درد و رنجی رهایی یابد تا بتواند از طلسمها و جادو آزاد شود.
هوش مصنوعی: ناگهان شعلهای سریع و درخشان از هر طرف، مانند تیر شهاب وارد شد.
هوش مصنوعی: همه دور آن خانه آتشسوزی شد و تمام شنهای داغ هم تحت تأثیر نور آتش قرار گرفتند.
هوش مصنوعی: زمانی که به جهان جو (مخلوقی) نگریست، جهان مانند دود به نظر میآمد و ناگهان دستی او را از آنجا گرفت.
هوش مصنوعی: او را به آسمان برد و در آن زمان به شدت فریاد و ضجّه زد.
هوش مصنوعی: ای سام، به سخنان من توجه کن و از جام حکمت، آن نوشیدنی را بنوش.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم تو را به آتش بسپارم، در این دنیا دیگر تو را پنهان خواهم کرد.
هوش مصنوعی: او نتوانست صحبتهای او را بپذیرد و مانند فیل مستی که در جادو افتاده، به تدریج او را رها کرد.
هوش مصنوعی: او را ناگهان در دریاهای بیپایه رها کرد و به سرعت از نگرانیها و هشدارها آزاد کرد.
هوش مصنوعی: جهان پهلوان به زیر آب رفت و نهنگ، که او نیز قهرمان است، از او فرار کرد.
هوش مصنوعی: وقتی آب جادوگر از پشت به جلو آمد، او را سریعاً در بر گرفت.
هوش مصنوعی: پرندهای از دریا به سوی آسمان پرواز کرد و دوباره جادوگری را آغاز نمود.
هوش مصنوعی: سامی فقط دست خود را میدید و هیچ چیز دیگری را در اطرافش نمینشناخت. او به شدت تصمیم گرفته بود که خنجرش را از غلاف بیرون بکشد.
هوش مصنوعی: هیچگاه شمشیرش در وسط شگفتی نتوانست او را پشت سر بگذارد، از این رو او نیرومندتر از دیگران باقی ماند.
هوش مصنوعی: بخوانید و بگویید که از چشمانش، به خاطر غم و اندوهی که دارد، اشکی مثل تیری روانه میشود.
هوش مصنوعی: در همان زمان، موجودی شگفتانگیز و زیبا که به جستجوی جادو و دانش پرداخته بود، بر فراز کوه نشسته است.
هوش مصنوعی: سام دلیر به هر طرف نگاه کرد و همه جا پر از گلهای زیبا، سبزهها و آبهای روان را دید.
هوش مصنوعی: وقتی به کنار چشمه رسید، خدا را ستایش کرد و از آبی که در آن بود نوشید.
هوش مصنوعی: کسی نیرویی پیدا کرد و با خودش هماهنگ شد، مانند شاخه گلی که در باغ میرقصد.
هوش مصنوعی: به جایی که آب جمع شده بود آمد و به آرامی در آنجا نشست و مدتی طولانی باقی ماند.
هوش مصنوعی: به خاطر غمها، او به خواب رفته است و سرش به آرامش در آغوش زندگی است.
هوش مصنوعی: وقتی سام بیدار شد، سفره غذا جلوش گسترده بود.
هوش مصنوعی: دست خود را بیازایید و مانند شیران با قدرت، شکر خالق و صاحب هستی را بگویید.
هوش مصنوعی: ناگهان موجودی نمایان شد، به او نگاه کنید که چگونه تمام وجودش در جستجوی دنیا است.
هوش مصنوعی: او نمیدانست که چگونه است، به همین خاطر با دیدن آن زیبایی شگفتزده شد و لحظهای متحیر ماند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، آن موجود زیبا آواز سر داد و با نغمهای زیبا کلامش را بیان کرد.
هوش مصنوعی: ای سام، از صحبتهای من دور نکوش و به آن گوش بده تا به مقام شاهان نایل شوی.
هوش مصنوعی: هر چه درباره تو میگویم، با آغوش باز بپذیر و مرا راضی کن. مثل شیری باش که مطیع میشود.
هوش مصنوعی: او را دوباره با جادو ربود و بعد از آن به محلی دیگر رفت.
هوش مصنوعی: با نیرویی مانند فولاد، ضربهای بر بالای کوه زد و آن پهلوان بزرگ نمایان شد.
هوش مصنوعی: در دل او از جادوگری چیزی نبود و از آن مشهور نیز خبری نداشت.
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این مفهوم پرداخته شده است که درون این زندان، همانند قفس، سوراخهایی وجود دارد و این موضوع برای کسی که چنین چیزی را ندیده است واقعاً شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: همان لحظه، پری زیبا جادو کرد و جهانپهلوان را در آن مکان قرار داد.
هوش مصنوعی: به او گفتند اینجا محل زندان توست و همان چیز با ارزشی که برای توست، در اینجا تحت نظر است.
هوش مصنوعی: برای رهایی از این وضعیت، تنها زمانی ممکن است که عشق و اشتیاق در وجود تو شعلهور شود.
هوش مصنوعی: او این گفته را بر زبان آورد و سپس در زمانی کوتاه، به طور ناگهانی ناپدید شد. همین باعث شد که جهان از کارهای او دچار تغییراتی شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.