بخش ۱۱۲ - داستان سهیل جانسوز با سام نریمان و چگونگی آن
یکی داستان از قمررخ شنو
بیفزایدت عقل و دین نو به نو
سراینده دهقان مؤبدنژاد
چنین از قمررخ سخن کرد یاد
که چون سام یل را ز نجیر و بند
رها کرد و دادش سلیح و سمند
جهانجو سوی قصر دلدار شد
قمررخ به هجران گرفتار شد
سهیل جانسوز ناگه چو باد
بیامد ز نخجیر خندان و شاد
ز کار قمررخ چو شد باخبر
بترسید و گردید آسیمه سر
همی گفت اگر سام ناید به دست
شه چین سرم سازد از تیغ پست
نخستین بر دختر آمد چو باد
نکرد هیچ با او بد و نیک یاد
بزد بر سرش تازیانه بسی
نیامد پی خواهش او کسی
درآمد ز پا سروزاد بلند
تنش سر به سر شد چو نیلیپرند
ز بیهوشیش جای در بند کرد
دل خویش از آن بند خرسند کرد
از آن بپوشید اسباب جنگ
سرخویش را دید در زیر سنگ
گزیده سوارافکنان شش هزار
نشست از بر باره راهوار
به باره یلان را همه برنشاند
پی سام چون باد لشکر براند
همی تاخت اندر فراز و نشیب
دلش بود از شاه چین با نهیب
ز هر سو به مانند صرصر شتافت
نشانی از آن شیر جنگی نیافت
سرانجام آمد بر شاه چین
دعا کرد و بوسید روی زمین
شه چین به دشنام لب برگشد
بدو گفت ای بدرگ بدنژاد
ز دژ وز چه رو رخ نهادی به صید
که شیر دژآگه درآید ز قید
چو گفت این سخن شاه گردید شاد
برو آفرین کرد و فرمانش داد
شبانگه جهانسوز خنجرگذار
گزین کرد از جنگیان ده هزار
برون کرد لشکر نهانی ز کین
کجا داشت در دشت بیغو کمین
دم صبح کین افسر خاوری
چمان گشت بر طارم اخضری
ز فغفور پرسید و وز لشکرش
به ناگه سخن گفت از کشورش
که توران زمین کشور خرم است
ز هر سو گل و نسترن در بر است
چنین داد پاسخ فریبنده مرد
که کس یاد نخجیر بیخو نکرد
بر آن دشت اگر پهلوان بگذرد
دگر راه ایران زمین نسپرد
بدو سام یل گفت بیغو کجاست
اگر پاسخ من بگوئی رواست
مرا آن پیر دستور لب برگشاد
بدو گفت کای نامبردار راد
دو منزل چو باره برانی زمین
ببینی یکی منزل دلنشین
ز سبزه زمینش همه سبزپوش
ز هر سو چکاوک زند صد خروش
چمان گشته در سبزه آهو بره
نواساز گردیده کبک از دره
ز آهو و از گور و از غرم رنگ
فراوان در آن دشت دارد درنگ
ز هر سو غزاله گروها گروه
شتابد چو صرصر به دامان کوه
چنان دید سام سرافراز را
که راند در آن سرزمین بادپا
سران نیز پاسخ برآراستند
پی صید از جای برخاستند
سپه را به فرهنگ بسپرد سام
از آن پس ابا نامداران تمام
صد از نامداران خنجرگذار
برفتند با او به دشت شکار
چو با صبح خورشید گردید جفت
سپاه شب تیره را رخ نهفت
رسیدند شادان در آن مرغزار
کجا بودشان در کمین حیله کار
چمان دید بر روی سبزه سمند
فکندند بر یال گوران کمند
گرفتند آهوبره از کمین
زدند از هوا کبک را بر زمین
چو اسپ از پی آهوان تاختند
کمین آوران گردن افراختند
سهیل جهانسوز با تیغ تیز
برانگیخت اسب از پی و رستخیز
سیاه از پی کینه آمد برون
سراسر به کف خنجر آبگون
رده برکشیدند از هر دو صف
هژبران همه بر لب آورده کف
همه گرد گشتند بر دور سام
سراسیمه گشتند گردان تمام
سهیل جهانسوز پی کارزار
همانگه بر پهلو آمد فراز
خروشید و گفتش که ای جنگجوی
ز کار تو آمد مرا بد به روی
کنون چشم بگشا و پاداش بین
چو شیر دژآگاه پرخاش بین
بدو گفت سام این دلبران کهاند
کمین کرده زین سان ز بهر چهاند
سزد گر بگوئی همه راز خویش
به پرده مزن زین سپس راز خویش
بگفتا جهانسوز خنجر کشم
که مریخ را سر به چنبر کشم
کجا کوتوالم به توران دیار
نباشد به چین همچو من یک سوار
شه چین چو بستت به زنجیر و بند
فرستادت از چین بر من نژند
چنان چون که فرمود فغفور شاه
بدادم تو را جای در قعر چای
نهادم یکی روز رخ سوی صید
قمررخ به ناگه رهاندت ز قید
چو باز امدم شادمان از شکار
ز کردار دختر شدم سوگوار
زدم تازیانه فراوان بدوی
از آن پس نهادم سوی راه روی
ندیدم تو را سوی شه تاختم
به خواهش فراوان سخن ساختم
برآشفت از من شه ارجمند
مرا کرد دژخیم در زیر بند
کنون چون پذیرفتم از شهریار
که از کین سرآرم به تو روزگار
ز بندم رها کرد و با لشکری
فرستادم اکنون پی داوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این داستان دربارهی قمررخ و سام یل است. هنگامی که سام یل از بند رها میشود و به سوی قصر دلدارش میرود، قمررخ از او دور شده و در نگرانی و غم به سر میبرد. سهیل، که از وضعیت قمررخ آگاه میشود، از او ترسیده و به سمت او میآید. او به قمررخ آسیب میزند و او را در بند میکند.
سام یل که از این ماجرا باخبر میشود، با لشکری به سمت قصر چین میتازد و بعد از رسیدن به شاه چین، دعا و احترامش را نشان میدهد. شاه چین در ابتدا به او دشنام میدهد، اما بعد از گفتگو، از او شاد میشود و لشکر خود را برای مبارزه با دشمن آماده میکند.
دشمنان در دشت کمین کردهاند و سام یل با جمعی از پهلوانان به صید میپردازند. پس از شروع جنگ، سهیل با سام مقابله میکند و در نهایت داستان به مبارزات و دلاوریهای سام و تلاشهای او برای نجات قمررخ و انتقام از دشمنانش میپردازد. سام در این مبارزات نشان میدهد که چگونه میتواند با دلاوری و شجاعت خود بر مشکلات فائق آید.
هوش مصنوعی: یک داستان از چهره زیبای معشوق بشنو که میتواند بر معرفت و ایمان تو بیفزاید و آن را تازه کند.
هوش مصنوعی: دهقان زادهای از نژاد مؤبد دربارهٔ زیباییهای چهرهٔ محبوبش با شوق و ذوق صحبت کرد.
هوش مصنوعی: زمانی که سام یل از زنجیر و بند رها شد و سلاح و اسب به او داده شد.
هوش مصنوعی: جستجوگر به سوی قصر محبوبش رفت و ماهروی او از دوری و فراق دچار غم و اندوه شد.
هوش مصنوعی: ستاره سهیل به طور ناگهانی و با سرعت همانند بادی از میان دشت سرسبز و شاداب، به سمت ما آمد.
هوش مصنوعی: وقتی از کار چهره ی زیبای معشوق باخبر شد، ترسید و نگران شد.
هوش مصنوعی: او میگفت اگر سام به دست شاه چین بیفتد، سرم را با تیغ پست قطع خواهند کرد.
هوش مصنوعی: نخستین بار که باد به دختر نزدیک شد، نه از خوبیهای او یادی کرد و نه از بدیهایش.
هوش مصنوعی: بر سر او تازیانه زدند و هیچکس به درخواستش توجه نکرد.
هوش مصنوعی: وقتی به او نزدیک شدم، قامتش بلند و باریک بود و مانند پرندهای آبی رنگ به نظر میرسید که در آسمان به پرواز درآمده است.
هوش مصنوعی: او از حالت بیهوشی و غفلت خود، دلش را آزاد گذاشت و از آن آزادی خوشحال شد.
هوش مصنوعی: تجهیزات و ادوات جنگی خود را پنهان کنید؛ زیرا او در زیر سنگ، نشانههای شما را میبیند.
هوش مصنوعی: شش هزار مرد جنگی بر پشت اسبها نشسته و آماده رزم هستند.
هوش مصنوعی: به بالای کوهها، همه جنگجویان را مانند ابر در آسمان جمع کرد و نیروی سام (شخصیتی اسطورهای) مانند باد لشکر را به پیش راند.
هوش مصنوعی: او در نوسانهای زندگی به جلو پیش میرود، در حالی که دلش از سرزمین چین با فریادی از شجاعت و قدرت پر شده است.
هوش مصنوعی: از هر طرف مانند طوفانی و شدید به حرکت در آمد، ولی نشانی از آن شیر جنگی پیدا نشد.
هوش مصنوعی: نهایتاً فردی به دربار شاه چین رسید، دعایی برای او کرد و سپس زمین را بوسید.
هوش مصنوعی: شاه چین به خاطر بد و بیراههایی که شنیده بود، با خشم به او گفت: «ای فرد نازپرورده و بیاصل و نسب، چرا چنین سخنانی میگویی؟»
هوش مصنوعی: از دژ و حصار خود خارج شدی و به دام افتادی، چرا که شیر نگهبان دژ ممکن است از این قید و بند آزاد شود و به دنبال تو بیفتد.
هوش مصنوعی: وقتی این صحبت را او گفت، شاه خوشحال شد و به او تبریک گفت و دستوری صادر کرد.
هوش مصنوعی: در دل شب، فردی که آتش جهاد را در دل دارد، خنجر را برگزیده و از میان هزاران جنگجو انتخاب کرده است.
هوش مصنوعی: در این بیت، به خروج گروهی از جنگجویان اشاره شده که به خاطر احساس انتقام و کینه، در جایی پنهان شده بودند. آنها از مکان کمین خود خارج میشوند و به دشت بیغو میآیند. این بیان نشاندهنده تدارک و آمادگی برای نبرد و رویارویی با دشمن است.
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، آن کمان زیبای شرقی بر بلندیهای سبز رنگ خوشید تابید.
هوش مصنوعی: فغفور از لشکرش پرسید و ناگهان درباره کشورش صحبت کرد.
هوش مصنوعی: سرزمین توران کشوری سرسبز و زیباست که از همه جا پر از گل و نسترن میباشد.
هوش مصنوعی: مرد فریبنده به این صورت پاسخ داد که هیچکس به یاد شکاری که در خواب رفته باشد نمیافتد.
هوش مصنوعی: اگر یک قهرمان از آن دشت بگذرد، دیگر راه ایران را فراموش نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: سامی یل از او پرسید: "بیغو کجاست؟ اگر جواب من را بدهی، کار خوبی کردهای."
هوش مصنوعی: آن پیر دانا دهانش را باز کرد و به من گفت: ای معروف و شجاع!
هوش مصنوعی: وقتی که در زندگی از یک مرحله به مرحلهای دیگر حرکت میکنی، متوجه خواهی شد که در دنیای جدید، مکانهای زیبا و دلنشینی وجود دارد.
هوش مصنوعی: زمینش با سبزهی فراوان پوشیده شده و از هر سو، پرندههای چکاوک با صدای بلند آواز میخوانند.
هوش مصنوعی: آهو در میان چمنها به آرامی حرکت میکند و کبک هم به خاطر تازگیای که دارد، در درهای نویدبخش زندگی تازهای را میدهد.
هوش مصنوعی: در آن دشت، رنگهای فراوانی به خاطر وجود آهوها و گورخرها و صداهای مختلف وجود دارد و اینجا پر از زیبایی و تنوع است.
هوش مصنوعی: از هر سو، گروهی از غزالها با شتاب در حال حرکت هستند، مانند وزش تند و سردی که به دامان کوه میوزد.
هوش مصنوعی: سام سرافراز را به گونهای دید که در آن سرزمین باد تند و سریعی را میراند.
هوش مصنوعی: رؤسای قوم نیز بیدرنگ اقدام کردند و برای شکار از جایشان بلند شدند.
هوش مصنوعی: سام، سپاه را به فرهنگ و دانش سپرد و از آن پس تمام ناموران و مشاهیر به او پیوستند.
هوش مصنوعی: صد نفر از نامداران که به دشمنان خنجر میزنند، همراه او به دشت شکار رفتند.
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا میرسد، خورشید به آسمان میآید و سپاه شب تاریک را پنهان میکند.
هوش مصنوعی: شادمانان به چمنزاری رسیدند، جایی که از قبل در انتظار ترفندهای حیلهگر بودند.
هوش مصنوعی: چمنزار را مشاهده کردند و بر روی سبزه، اسب را رها کردند و بر یال اسبهای وحشی کمند انداختند.
هوش مصنوعی: در دام کمین، شکارچیان آهو را گرفتند و از آسمان کبک را به زمین زدند.
هوش مصنوعی: سوارانی که به دنبال آهوان میتازند، در حالی که سر خود را بالا میگیرند، آماده کمین کردن هستند.
هوش مصنوعی: سهیل، ستارهای درخشان و خیرهکننده، با تیغی تیز و برنده، دلیری و شجاعت را برانگیخت و موجب حرکت و جنبش اسبها شد.
هوش مصنوعی: سیاه به خاطر کینهای که در دل داشت، با خنجر خونین به بیرون آمد.
هوش مصنوعی: از میان هر دو گروه بزرگ، ردهای را به جلو آوردند و همه به تماشای آن ایستادهاند و به آن لبخند میزنند.
هوش مصنوعی: همه دور سام جمع شدند و در اطراف او به شدت به تلاطم و هیجان افتادند.
هوش مصنوعی: سهیل، ستاره روشن و پرنور، در جنگ و نبرد حاضر میشود و در همین حین، بر پهلو میآید و خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: او با خروش و فریاد گفت: ای جنگجو، به خاطر تو چهرهام خوشحال نیست.
هوش مصنوعی: اکنون چشمانت را باز کن و پاداشی را که در انتظار است ببین، همچون شیر نیرومند و آمادهای که برای مقابله و جنگ آماده است.
هوش مصنوعی: سام به دلبران گفت: اینان که به این شکل در کمین نشستهاند، به چه منظور اینجا هستند؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهی همه رازهای خود را به زبان بیاوری، بهتر است آن را پنهان کنی و هرگز آن را فاش نکن.
هوش مصنوعی: او گفت که با خنجری که جهان را میسوزاند، به جنگ میرود و میخواهد مریخ را به دور خود بچرخاند.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم در سرزمین توران قرار بگیرم که مانند من، یک سوار به تنها رویین تن در چین نباشد؟
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه چین تو را به زنجیر کشید و به من فرستاد، حسرت و غم به دلم انداختی.
هوش مصنوعی: به گونهای که شاه فغفور دستور داد، من به تو یک مکان در عمق چای تحویل دادم.
هوش مصنوعی: یک روز به سمت چهرهام نگاهی کردم و ناگهان تو را از بند آزاد کردم.
هوش مصنوعی: وقتی که با شادی از شکار بازگشتم، به خاطر رفتار دختر، غمگین شدم.
هوش مصنوعی: من به شدت شلاق زدم و با پشتکار راهی را آغاز کردم و از آن به بعد به سمت مسیر درست حرکت کردم.
هوش مصنوعی: من هرگز تو را ندیدم که به سوی شهر بروی، در حالی که با خواهش و تمنا بسیار، تلاش کردم تا با تو گفتگو کنم.
هوش مصنوعی: سلطان بزرگ از رفتار من ناراحت شد و مرا به عنوان زندانی در زیر بند و زنجیر قرار داد.
هوش مصنوعی: اکنون که از پادشاه پذیرفتم که به خاطر کینهای که در دل دارم، روزگار را به تو واگذار کنم.
هوش مصنوعی: او مرا از بند آزاد کرد و با سپاهی به سوی من فرستاد تا قضاوت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.