بخش ۱۱۰ - رفتن بهروند و گرفتن فغفور از اردو و آوردن
تمرتاش خواندی ورا بهروند
چو راندی به نخجیر اسب سمند
بجستی به مانند تندر ز جای
نماندی کزو بگذرد باد پای
چو شد شه ز اندیشهها دل نژند
درآمد ز در ناگهان بهروند
شهنشاه را دید رخساره زرد
ز گشت سپهری دلش پر ز درد
دعا کرد و بوسید روی زمین
وز آن پس بگفت ای شه پاکدین
چرا چهرهات زین نشان زرد شد
دل نازکت درد پر درد شد
تمرتاش بر وی نظر کرد و گفت
که راز عیان را نشاید نهفت
رسیدیم تند از دیار ختا
براندیم در رزمگه بادپا
پری دخت چون اندر آمد به کین
به ناگه ببستش شهنشاه چین
چو رفتم به ناگه به نزدیک سام
پریدخت را او نبرد هیچ نام
ولیکن بسی بود اندوهناک
دل من ز اندوه او بود چاک
پراکنده گردید چون انجمن
بیفزود بر سام یل مهر من
نهانی شدم سوی خرگاه او
شنیدم همی بانگ جانکاه او
ز بهر پریوش رخش بد دژم
شدی دم به دم نرگسش پر زنم
زمهروئی خویش گفتی سرود
رسانیدی از مهوش خود درود
دلم را چو آتش درآمد ز جا
سبک بازگشتم ز پرده سرا
از آن گشت رخسارهام زرد زرد
که دیدم دل و جان او پر ز درد
چه سازم کنون من ز آزرم اوی
مگر رخ نهان دارم از شرم اوی
چنین داد پاسخ بدو بهروند
که از غم مکن جان خود را نژند
هماکنون چو صرصر شتابم به راه
یکی سر درآرم به خرگاه شاه
ببینم اگر چهره ماهرو
سبک در ربایمش از پیش او
وگر لاله رخ را نبینم به جا
ببندم شهنشاه را دست و پا
رسانم نهانش به نزدیک تو
که روشن شود جان تاریک تو
بری شاه را چون به نزدیک سام
همانا شود سام را بخت رام
تمرتاش گفتی که ای بهروند
سر شاه را گر کشی زیر بند
تو رادر جهان سرفرازی دهم
ز زر و گهر بینیازی دهم
چو بشنید گفتار او چارهساز
برون شد ز نزد شه سرفراز
تن خود بیاراست چون شبروان
به لشکرگه شاه چین شد روان
به هر خرگهی جست و هر سو شتافت
نشانی ز راز پریوش نیافت
دژم گشت و درشد به خرگاه شاه
ندیدش کس از پاسداران به راه
به پرده سرا در یکی بنگرید
بدان جا پریروی را هم ندید
همانا ز غم بادل خویش گفت
که فغفور مانا مر او را نهفت
پدیدار نامد چو آن نوش خند
سزد گر کنون شه درآرم به بند
بگفت و برآمد همانگه به تخت
به خواب اندرون بد شه شوربخت
به داروی بیهوشیش بست دست
به پرده درآورد بر دوش بست
نهانی گذر کرد از پاسبان
سوی لشکر سام گو شد روان
دم صبح مانند باد صبا
بیامد بر شهریار ختا
دعا کرد زد پرده را بر زمین
که بستم شها دست فغفور چین
بجستم نشان پریوش بسی
چو عنقا ندانست جایش کسی
تمرتاش از کار او شاد شد
ز اندیشهها جانش آزاد شد
بدادش بسی گوهر و سیم و زر
از آن پس بمالید بر خاک سر
همی گفت کای داور دادرس
جز از تو کسی نیست فریادرس
ز آزرم سامم جدا ساختی
سرم را به گرون برافراختی
مبین هیچ در بتپرستی من
نگه کن بدین ضعف و سستی من
که کیش بت از کف رها کردهام
درفش پرستش به پا کردهام
چو از آفرین گشت پرداخته
بر شاه شد تیغ کین آخته
به کامش درافکند داروی هوش
همانگه شه چین درآمد به هوش
تمرتاش را دید با تیغ تیز
به جانش درافتاد از آن رستخیز
همانگه زبان را به نرمی گشاد
سخنها فراوان بدو کرد یاد
که بر سام روی جهان تیره ساز
به دامادی من سرت برفراز
تمرتاش گفتش که چونین مگوی
که نبود به گفتار تو رنگ و بوی
ز بت روی برتاب و شو یار سام
وگرنه هماکنون شوی تیره کام
کنون بازگو تا پریوش کجاست
که سام از غمش با سرود و نواست
بگفتا کزو من ندارم نشان
که آمد به نزد تو با سرکشان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستانی افسانهای را روایت میکند که در آن تمرتاش به نزد شهنشاه چین میآید و از غم و درد دل او میگوید. شهنشاه که چهرهاش را زرد میبیند، نسبت به پری دخت غمگین است و دعا میکند. تمرتاش از سفر خود از دیار ختا و غم دلش در مورد پری دخت سخن میگوید. او تصمیم میگیرد که به شهنشاه کمک کند و از شجاعتش برای نجات پری دخت استفاده کند.
تمرتاش با شجاعت به جنگ میرود و تلاش میکند تا پری دخت را از چنگ شهنشاه چین نجات دهد. او با ذکاوت و زیرکی خود و با استفاده از وعدههایی که به شهنشاه چین میدهد، به دنبال پیدا کردن نشانی از پری دخت میگردد. در این میان، شهنشاه به خواب میرود و تمرتاش فرصتی را یافت تا با استفاده از دارویی او را به خواب ببرد و به دنبال مقصودش برود. با این حال، او از نشانی پری دخت خبری ندارد و در نهایت به شهنشاه هشدار میدهد که باید به سراغ سام برفت.
در نهایت، تمرتاش به شهنشاه میگوید که به خاطر عشقش به پری دخت، حاض است هر خطری را به جان بخرد و از موانع بگذرد. داستان نشاندهنده شجاعت، عشق و وفاداری اوست.
هوش مصنوعی: تو او را به نام تمرتاش خواندی و او به راه رفت، مانند اینکه اسب سمند را به شکار میبردی.
هوش مصنوعی: مانند رعد و برق از جا حرکت کردی و به سرعت از آن مکان گذشتی، طوری که بادی نتواند تو را متوقف کند.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از افکار و اندیشههایش دلگیر شد، ناگهان از در خارج شد و به سمت میهنش رفت.
هوش مصنوعی: شاه را دیدم که رنگ چهرهاش زرد شده و از رفتن سپاه غمگین و دردآلود است.
هوش مصنوعی: دعا کرد و روی زمین را بوسید و سپس به شاه نیکوکار گفت.
هوش مصنوعی: چرا چهرهات از این نشانه زرد شده و دل لطیف تو پر از درد و رنج شده است؟
هوش مصنوعی: تمرتاش به او نگاه کرد و گفت که نباید رازهای آشکار را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: به سرعت از سرزمین ختا (یا سرزمین دور) به میدان نبرد رسیدیم و رزم را با شتاب آغاز کردیم.
هوش مصنوعی: وقتی دختر پری در کینه وارد شد، ناگهان شاه چین او را در دام خود گرفتار کرد.
هوش مصنوعی: وقتی ناگهان به نزد سام پریدخت رسیدم، او هیچ نامی را بر زبان نیاورد.
هوش مصنوعی: اما دل من به خاطر درد و غم او بسیار اندوهگین و پاره پاره است.
هوش مصنوعی: پراکنده شد مثل وقتی که یک جمعیت بزرگ تجمع خود را ترک میکند، و بر این حال بر محبت من به سام یل افزوده شد.
هوش مصنوعی: به طور پنهانی به محل او رفتم و صدای دلانگیز و جانسوز او را شنیدم.
هوش مصنوعی: برای عشق و زیبایی او، من همواره غمگین و دلتنگ شدم و هر لحظه به چشمانش مینگرم و دل میسوزانم.
هوش مصنوعی: با زیبایی و جذابیت خاصی که داری، سخنانی زیبا گفتی و از طرف خودت بیاناتی را به محبوب خود تقدیم کردی.
هوش مصنوعی: دل من مانند آتش در درونم برافروخته شد، بنابراین از دوری و پردهنشینی گذشته و دوباره به زندگی عادی و روشن بازگشتم.
هوش مصنوعی: صورت من به خاطر درد و رنجی که در دل و جان او دیدم زرد و رنگپریده شده است.
هوش مصنوعی: اکنون چه کنم در برابر شرم و حیا او، مگر اینکه چهرهام را از حیا پوشانده باشم؟
هوش مصنوعی: او به او پاسخ داد که نگران نباش و از غم، جان خود را آزار نده.
هوش مصنوعی: هماکنون مانند طوفانی سریع در حال حرکت هستم تا به یکی از دروازههای قلعه پادشاه برسم.
هوش مصنوعی: اگر چهره زیبا و دلنشین را ببینم، میخواهم آن را از پیش خودش بدزدم.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم زیبایی گل لاله را ببینم، باید از عشق و محبت شاهزاده دست بکشید.
هوش مصنوعی: میخواهم راز درونت را به تو برسانم تا روح تاریک و ناآگاهت روشن شود.
هوش مصنوعی: وقتی که شاه به نزد سام میرود، خوشبختی و موفقیت برای سام فراهم میشود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که ای سر شاه را اگر زیر بند کنی، به سمت پیشروی و پیروزی خواهی رفت.
هوش مصنوعی: من تو را در این دنیا به مقام و مرتبهای رفیع میرسانم و از هر گونه ثروت و الماس بینیاز میسازم.
هوش مصنوعی: وقتی او سخنان درمانگر را شنید، از کنار پادشاه بزرگ خارج شد.
هوش مصنوعی: تن خود را به زیبایی بیارای، مانند شبروانی که به سوی میدان جنگ شاه میرود.
هوش مصنوعی: در هر مسیری که رفت و در هر گوشهای که جستجو کرد، نشانهای از راز معشوقش پیدا نکرد.
هوش مصنوعی: او ناراحت شد و به قصر شاه رفت، اما هیچکس از نگهبانان در راه او را ندید.
هوش مصنوعی: به جایی که پردهای وجود دارد، نگاهی بیندازید. در آنجا حتی زیبایانی که از دور نظر میکشند، دیده نمیشوند.
هوش مصنوعی: دلش از غم پر شده بود و در دلش احساس کرد که مانند فغفور (شخصیتی که در داستانها به عنوان پادشاهی بزرگ و پنهان معرفی میشود) باید احساساتش را مخفی کند.
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا و دلنشین همچون گل نرگس در میان دیوانگی و شادمانی مشاهده نمیشود، و اگر اکنون من به عشق او دست یابم، سزاوار است که او را در آغوش گیرم.
هوش مصنوعی: او این را گفت و بلافاصله بر روی تخت رفت و در خواب، به غم و اندوه دچار شد.
هوش مصنوعی: او با داروی بیهوشی که داشت، دستش را به پردهای که بر دوش او بود، بست و به درون آن رفت.
هوش مصنوعی: شخصی به آرامی و بدون جلب توجه از نگهبانان عبور کرد و به سمت سپاه سام رفت و روحش آزاد شد.
هوش مصنوعی: در سپیده دم، نسیمی لطیف و خوشبو بر شهریار ختا وزید.
هوش مصنوعی: دعایی کرد و پرده را به زمین انداخت، که من بر دستان سلطان چین پرده کشیدم.
هوش مصنوعی: به دنبال نشانهای از معشوق خود گشتم، اما هیچکس جای او را نمیدانست، مانند پرندهی افسانهای عنقا که هیچکس از مکانش خبر ندارد.
هوش مصنوعی: تمرتاش با کار او شاد شد و از افکار و اندیشههایش رهایی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: او به او بسیار جواهر و نقره و طلا بخشید، و بعد از آن، آن چیزها را بر خاک سرش مالید.
هوش مصنوعی: میگفت ای قاضی و دادگر، جز تو کسی نیست که بتواند درخواست کمک کند و دادخواهی کند.
هوش مصنوعی: تو با ناز و شرم خود، مرا از حال خود بیخبر کردی و باعث شدی که سرم را با افتخار بلند کنم.
هوش مصنوعی: به من نگو که در بتپرستی خود هیچ نشانی نیست. به این ضعف و ناتوانی من توجه کن.
هوش مصنوعی: من اعتقاد به بتپرستی را کنار گذاشتهام و اکنون پرچم و نشانهی عبادت و پرستش را برافراشتهام.
هوش مصنوعی: هنگامی که به فرمان خداوند، توجه و محبت به شاه آغاز شد، شمشیر انتقام نیز برای جنگ و نبرد آماده گردید.
هوش مصنوعی: در آن زمان که داروی هوش برای او آورده شد، به زودی عقل و درک او به کار افتاد و متوجه شد که حاکم چین وارد شده است.
هوش مصنوعی: تمرتاش را دید و با تیغ تیز به او حمله کرد و جانش به خطر افتاد.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، زبانش را به نرمی باز کرد و سخنان زیادی را به او یاد داد.
هوش مصنوعی: بیت اشاره به این دارد که کسی میخواهد با نور و زیباییاش دنیا را روشن کند و به گونهای خاص خود را در معرض دید قرار دهد. این فرد آرزو دارد که به مانند دامادی در اوج خود قرار گیرد و بر دیگران برتری یابد.
هوش مصنوعی: تمرتاش به او گفت که چرا اینگونه سخن میگویی، زیرا حرفهایت فاقد معنا و عمق هستند.
هوش مصنوعی: اگر از چهره معشوق روی برگردانی و دل از او برکنی، ممکن است به زودی دچار ناکامی و افسردگی شوی.
هوش مصنوعی: حالا بگو ببینم معشوقهات کجاست که سام برای او با آهنگ و سرود غمگین است.
هوش مصنوعی: او گفت که من نشانی از او ندارم، چرا که او با کسانی که سرشان را بالا میگیرند، به نزد تو آمده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.