گنجور

 
خواجوی کرمانی

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی

بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی

چو مرغ در طیران آی و چون بر اوج نشستی

نزول ساز در آن خرّم آشیان که تو دانی

چنان مران که غباری بدو رسد ز گذارت

بدان طرف چو رسیدی چنان بران که تو دانی

چو جز تو هیچکس آنجا مجال قرب ندارد

برو بمنزل آن ماه مهربان که تو دانی

همان زمان که رسیدی بدان زمین که تو دیدی

سلام و بندگی ما بدان رسان که تو دانی

حکایت شب هجران و حال و روز جدائی

زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی

بنوک خامه ی مژگان تحیتی که نوشتم

بدو رسان و بگویش چنان بخوان که تو دانی

وگر چنانک توانی بگوی کای لب لعلت

دوای آن دل مجروح ناتوان که تو دانی

مرا مگوی چه گوئی هر آن سخن که تو خواهی

زمن مپرس کجائی در آن مکان که تو دانی

چو از تو دل طلبم گوئیم دلت چه نشان داشت

من این زمان چه نشان گویم آن نشان که تو دانی

دل ربائی و گوئی ز ما بگو که چه خواهی

ز دُرج لعل تو خواجو چه خواهد آنکه تو دانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

همین شعر » بیت ۱

ایا صبا خبری کن مرا از آن که تو دانی

بدان زمین گذری کن در آن زمان که تو دانی

حافظ

نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی

گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی

اوحدی

نسیم صبح، کرم باشد آن چنان که تو دانی

گذر کنی ز بر من به نزد آنکه تو دانی

پیام من برسانی، بدان صفت که تو گویی

سلام من برسانی، بدان زبان که تودانی

چو راز با کمرش در میان نهی بشگرفی

[...]

حافظ

نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی

گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازی و دیده بر سر راهت

به مردمی نه به فرمان چنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم ز دست رفت خدا را

[...]

محتشم کاشانی

رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی

زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی

چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت

بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی

پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بیار ساقی از آن می بدان نشان که تو دانی

به کام تشنه ما ریز آنچنانکه تو دانی

خمار عشق ز سر کی رود برون از می

ز باده خانه لعلت بیار از آنکه تو دانی

من این دو بیت نوشتم ز شور مطرب مجلس

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه