عشقست که چون پرده ز رخ باز گشاید
در دیدهٔ صاحبنظران حسن نماید
حسنست که چون مست به بازار برآید
در پردهئی هر زمزمهٔ عشق سراید
گر عشق نباشد کمر حسن که بندد
ور حسن نباشد دل عشق از چه گشاید
گر صورت جانان نبود دل که ستاند
ور واسطهٔ جان نبود تن به چه پاید
خورشید که در پردهٔ انوار نهانست
گر رخ ننماید دل ذره که رباید
بی مهر دل سوخته را نور نباشد
روشن شود آن خانه که شمعیش درآید
گر ابر نگرید دل بستان ز چه خندد
ور می نبود زنگ غم از دل چه زداید
خواجو اگر از عشق بسوزند چو شمعت
خوش باش که از سوز دلت جان بفزاید
خواهی که در آئینه رخت خوب نماید
آئینه مصفا و رخ آراسته باید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
اندی که امیر ما باز آید پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد: کو باز نیاید
باز آمد، تا هر شفکی ژاژ نخاید
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
هر کو به خرابات مرا راه نماید
زنگ غم و تیمار ز جانم بزداید
ره کو بگشاید در میخانه به من بر
ایزد در فردوس برو بر بگشاید
ای جمع مسلمانان پیران و جوانان
[...]
بر کار جهان دل منه ایرا که نشاید
کین خوبی و ناخوبی هم دیر نپاید
چندان که بگفتم مهل کاخر روزی
آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
پندم نپذیرفتی و خوکی شدی آخر
[...]
چون بر رخ ما عکس جمال تو برآید
بر چهره ما خاک چو گلگونه نماید
خواهم که ز زنار دو صد خرقه نماید
ترسابچه گوید که بپوشان که نشاید
اشکم چو دهل گشته و دل حامل اسرار
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.