خواجوی کرمانی
»
دیوان اشعار
»
صنایع الکمال
»
ترکیبات
»
شمارهٔ ۲ - فی التوحید و النعت و مناقب الخلفاء الراشدین رضوان الله علیهم اجمعین
ای از تو پر گهر کف دریای پر خروش
هندوی درگهت شب شامی در فروش
استاد کارخانه ی صنعت زدوده زنگ
از روی نه طبقچه ی چرخی هفت جوش
هر شب چراغ کوکب عالم فروز را
کرده ز آبنوس مشبّک چراغ پوش
حلواگری که تندی بازار شهد از اوست
نیش ترا بیاد تو از ذوق کرده نوش
گاهی ز برق بر جگر که زنی سنان
گاهی ز رعد در دل ابر افکنی خروش
چون یاد کرد از آتش دلسوز قهر تو
زد خون لعل در جگر کوهسار جوش
ای دیده ور بصنع تو نرگس ولی ضریر
وی ده زبان بذکر تو سوسن ولی خموش
ادامهٔ شعر تایپ نشده (نسخهٔ چاپی سهیلی خوانساری صفحهٔ ۱۲۸)
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف یک شخصیت بزرگ و با عظمت است که به عنوان منبع الهام و زیبایی شناخته میشود. شاعر از تشبیهاتی مانند "کف دریای پر خروش" و "چراغ کوکب عالم" برای بیان جایگاه والای این شخصیت استفاده کرده است. او به صنعت و هنر اشاره میکند و از ویژگیهای خاص مانند قدرت، زیبایی و جلوههای آن سخن میگوید. همچنین، شاعر به تأثیر این شخصیت بر احساسات و عواطف انسانها پرداخته و بیتابی و شوق ناشی از یادآوری او را بیان کرده است. به طور کلی، شعر به ستایش از این شخصیت و نشان دادن تأثیر او در دنیای اطراف میپردازد.
هوش مصنوعی: ای با ارزش همچون مروارید، تو مانند دریای طوفانی هستی که در بارگاه تو، شبهای شامی نفروش است.
هوش مصنوعی: استاد، در کارخانهای مشغول به کار است که زنگار را از سطح یک صفحه گردان با هفت جوش پاک میکند.
هوش مصنوعی: هر شب چراغی که زیباییاش مانند ستارههای آسمان میدرخشد، با چوب سیاه رنگ و خوش طرحی پوشانده شده است.
هوش مصنوعی: شیرینی سازی که در بازار شهدش مشهور است، با شیرینیهایش تو را به یاد میآورد و از لذت آن، نیشی به تو میزند.
هوش مصنوعی: گاهی میزنی بر دل ما چون برق، و گاهی همچون رعد صدای عجیبی از دل ابر برمیخیزد.
هوش مصنوعی: وقتی که یاد آتش دلسوز تو به میان میآید، خون لعل از دل کوه جاری میشود.
هوش مصنوعی: ای چشمی که به زیباییها آگاهی، مانند نرگس مینگری، اما نادانی از آنچه میبیند. زبانت برای ذکر تو مانند گل سوسن است، اما چون خاموشی بر تو حاکم است، نمیتواند سخن بگوید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دندان و عارض بتم از من ببرد هوش
کاین در نوش طعمست ، آن ماه مشکپوش
جوشان شده دو زلف بت من بروی بر
جانم بر آتش است از آن آمده بجوش
اندر چهار چیزش دارم چهار چیز
[...]
ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش
غایب شده ز عقل و جدا مانده ای ز هوش
وقت سحر، که چشم شود باز از قضا
دیدم بکوی خلقی ماننده سروش
گفتند بنده را که: اغل را شه جهان
[...]
معلوم من نشد که کجا رفت پیر اوش؟
با او چه کرد گردش ایام دی و دوش؟
وز پس سپید کاری چونش سیاه کرد
صبح سپید جامه و شام سیاه پوش؟
شاه جهان گذشت و ما همچنان خموش
کو صد هزار نعره و کو صد هزار جوش
ای تیغ بهر قبضه مسعود خون ببار
وی کوس بهر رایت بوالفتح برخروش
ای سلطنت چو صبح بدر جامه تا به ناف
[...]
امروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش
فردا طلب مرا به سر کوی میفروش
دوش آن صنم به ساغر و رطلم خراب کرد
و امشب نگاه کن که: دگر میدوم به دوش
رندم، تو پر غرامت رندی چو من بکش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.