گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای از تو پر گهر کف دریای پر خروش

هندوی درگهت شب شامی در فروش

استاد کارخانه ی صنعت زدوده زنگ

از روی نه طبقچه ی چرخی هفت جوش

هر شب چراغ کوکب عالم فروز را

کرده ز آبنوس مشبّک چراغ پوش

حلواگری که تندی بازار شهد از اوست

نیش ترا بیاد تو از ذوق کرده نوش

گاهی ز برق بر جگر که زنی سنان

گاهی ز رعد در دل ابر افکنی خروش

چون یاد کرد از آتش دلسوز قهر تو

زد خون لعل در جگر کوهسار جوش

ای دیده ور بصنع تو نرگس ولی ضریر

وی ده زبان بذکر تو سوسن ولی خموش

ادامهٔ شعر تایپ نشده (نسخهٔ چاپی سهیلی خوانساری صفحهٔ ۱۲۸)

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode