گنجور

 
خواجوی کرمانی

گر سر صحبت این بی سرو پایت باشد

بر سرو چشم من دلشده جایت باشد

پای اگر بر سر من مینهی اینک سرو چشم

سرم آنجا بود ای دوست که پایت باشد

بنده چون زان تو و بنده سراخانه ی تست

هر زمان از چه سبب عزم سرایت باشد

ببگهست امشب و وقتی خوش و باران سرمست

در چنین وقت تمنای کجایت باشد

چون وصالت بتضرّع ز خدا خواسته ام

نروی امشب اگر ترس خدایت باشد

خواب اگر می بردت حاجت پرسیدن نیست

تکیه فرمای هر آنجا که رضایت باشد

و رحجابی کنی از همنفسان شرم مدار

خانه خالی کنم ارزانک هوایت باشد

وردگر رای شرابت نبود با کی نیست

آنقدر نوش کن از باده که رایت باشد

دل بجور تو نهادم چو روا می داری

که روانم هدف تیر بلایت باشد

گر سر وصل گدائی چو منت نیست رواست

پادشاهی تو چه پروای گدایت باشد

گوش کن نغمه ی خواجو و سرائیدن مرغ

گر سر زمزمه ی نغمه سرایت باشد