گنجور

 
خواجوی کرمانی

تا درد نیابند دوا را نشناسند

تا رنج نبینند شفا را نشناسند

آنها که چو ما ماهی این بحر نگردند

شک نیست که ماهیت ما را نشناسند

با عشق و هوا برگ و نوا راست نیاید

خاموش که عشّاق نوا را نشناسند

منصور بقا از گذر دار فنا یافت

ناگشته فنا دار بقا را نشناسند

تا معتکفان حرم کعبه ی وحدت

خود را نشناسند خدا را نشناسند

یاران وفادار جفا را نپسندند

خوبان جفا کار وفا را نشناسند

آنها که ندارند نم چشم و غم دل

خاصیت این آب و هوا را نشناسند

با عشق تو زیبائی خوبان ننماید

با پرتو خورشید سها را نشناسند

خواجو چه عجب باشد ارش کس نشناسد

شاهان جهاندار گدا را نشناسند